هایزنبرگ که به اصل عدم قطعیتش معروف است، فیزیکدان آلمانی بود که در توسعه فرمولبندی ماتریسی مکانیک کوانتومی نقش بسزایی داشت. در زمان جنگ دوم، او جزو آن دسته از فیزیکدانانی بود که در آلمان ماند و با اینکه عضو حزب نازی نشد ولی نقش کلیدی در برنامه هستهای آلمان ایفا کرد. هایزنبرگ غیر از علم، علاقه زیادی به موسیقی کلاسیک داشت و پیانیست چیرهدستی هم بود. خودش تعریف میکند که زمستان ۱۹۳۷، در عصر سردی که برای نواختن قطعهای از بتهوون به خانه بوکینگ رفته بوده، یکی از حضار جوان مجلس دست او را گرفته و از انزوای عمیقی بیرونش کشیده و بعدها مادر هفت فرزندش شده! هایزنبرگ از آن فیزیکدانانی است که برای نسل ما قطعا منبع الهام خواهد بود.
این روزها که دومرتبه جنگ گریبانگیر اروپا شده، ماجرای زندگی پر فراز و نشیب هایزنبرگ به عنوان دانشمند برجستهای که طعم تلخ درد و رنج جنگ را چشیده حتی اگر برای ما خالی از حکمت باشد، قطعا خالی از لطف نیست! «جزء و کل» نام کتابی است که در آن هایزنبرگ ماجرای زندگیاش را در خلال گفتوگوهایی با افراد سرشناس تاریخ تعریف میکند. خط زمانی ماجرا از سال ۱۹۲۰ شروع میشود و رفتهرفته به جنگ دوم و شکلگیری و بهکارگیری فیزیک مدرن میرسد. هایزنبرگ در این کتاب نه تنها به سراغ فیزیک که به ارتباط آن با فلسفه، تاریخ، سیاست، زبان، شیمی و زیستشناسی هم میرود. آنچه که این کتاب را برای من متمایز میکند نوع روایت هایزنبرگ از زندگی یک فیزیکدان یا یک انسان است. او خاطراتش را در قالب مجموعهای از گفتوگوها بهگونهای تعریف میکند که موقع خواندن کتاب این حس متبادر میشود که گویی با یک فنجان چایی در حال گوش دادن به خاطرات یک پیر دانا هستی! این کتاب هم فال است و هم تماشا؛ هم درس زندگی است و هم یک روایت هیجانانگیز برای خواندن!
جزء و کل سالها پیش توسط حسین معصومی همدانی ترجمه و توسط نشر دانشگاهی منتشر شده. در ادامه، سه بخش از این کتاب که مربوط به جنگ و سیاست است آمده:
علم یک محصول اجتماعیه چون توسط آدمها ایجاد میشه. ارزش آثار علمی، در بلند مدت، با گذر زمان و پشت سر گذاشتن آزمونهای مختلف مشخص میشه. هیلبرت در جایی میگه گالیله احمق نبود که خودش رو به خاطر برملا شدن یک حقیقت علمی به کشتن بده چون علم، بر خلاف دین، نیازی به شهادت نداره و خورشید پشت ابر باقی نمیمونه. اما این برملا شدن چه شکلی انجام میشه؟! چه قدمهایی برداشته میشه تا یک حقیقت علمی جایگاه خودش رو بالاخره پیدا کنه؟!
با اینکه حقیقت پشت پرده باقی نمیمونه و در نهایت به واسطه آزمایش (تجربه) حقیقت برملا میشه اما اینکه دقیقا چه زمانی این اتفاق میافته بستگی داره به جامعه علمی. در عمل، پذیرفته یا رد شدن یک نظریه علمی در کوتاه مدت به شدت به نظر اهل اون علم بستگی داره. در کوتاه مدت (زمانی از مرتبه عمر یک نسل)، ملاحظات اجتماعی میتونه بر فعالیتهای علمی به شدت سایه بندازه. فیزیک چیزیه که فیزیکدونها انجامش میدن، برای همین زمانی که نظریه جدیدی در فیزیک مطرح میشه، اقبال قاطبه دانشمندان اون حوزه تاثیر جدی بر سرعت پذیرفته شدن یا نشدن اون نظریه داره. نباید فراموش کنیم که در علم، فرایندها کند هستند و سنجیدن یک نظریه جدید با آزمایش یا سایر یافتهها میتونه به شدت زمانبر باشه. همینطور اینکه یک کشف جدید چقدر و چگونه بر سرنوشت علم اثر میذاره چیزیه که گذر زمان مشخصش میکنه. به همین خاطر، در طول عمر یک دانشمند، خیلی راحت ممکنه که ارزیابی یا داوری درستی از کاری که کرده حاصل نشه!
در آثار توماس کوهن و پاول فایرابند میشه دید که نیروی پیشران انقلابهای علمی هم لزوما مسائل منحصرا علمی یا فنی نبوده. قانون نانوشتهای وجود داره که علم با هر مجلس ختم پیشرفت میکند! نقل قول مشهوری از ماکس پلانک هست که:
یک حقیقت علمی جدید با متقاعد کردن مخالفان خود پیروز نمی شود… این اتفاق اینگونه رقم میخورد که مخالفان آن نظریه در نهایت میمیرند و نسل جدیدی رشد میکند که با آن آشناست!
Feynman, R.P. Simulating physics with computers Int J Theor Phys21, 467–488 (1982). https://doi.org/10.1007/BF02650179
به عنوان مثال با اینکه امروزه ما بولتسمان رو از چهرههای موثر در فیزیک آماری میدونیم، ایشون در زمان حیاتش توسط همکارهاش زیاد جدی گرفته نمیشد. بولتسمان در حالی که از افسردگی و احتمالا اختلال دوقطبی رنج میبرد در ۶۲سالگی خودکشی کرد. اما زمان زیادی از فوتش نگذشته بود که مشارکتش در توسعه مکانیک آماری در جوامع علمی به نیکی مطرح شد. مثال دیگه لوئی باشولیه است. او اولین کسی بود که با حل معادله گرما در سال ۱۹۰۰، پنج سال قبل از آینشتین، حرکت براونی رو مدل سازی کرد. باشولیه حتی تا ۱۹۰۹ شغل دانشگاهی گیرش نیومد. این روزها هم معمولا همه سهم کشف ریاضیات حرکت براونی رو به آینشتین میدن! حواسمون باشه که امروز حتی اگه کسی در مورد باشولیه هم حرفی بزنه در زندگی دنیوی اون دیگه فرقی ایجاد نمیشه چون در قید حیات نیست! قاعدتا افراد دیگهای هم هستند که در تاریخ کارهای مهمی انجام دادند و به دلایل مختلف اسمی ازشون باقی نمونده. ما فقط آمار افرادی رو داریم که در رقابت روزگار اسمی ازشون به جا مونده.
یک مثال جالب دیگه آرنولد زومرفلده. زومرفلد نقش زیادی در تربیت نسلی از فیزیکدونها داشت. طوری که ۷ نفر از کسایی که باهاش کار کردن موفق به دریافت جایزه نوبل شدن. افرادی مثل هایزنبرگ، پائولی، دِبای، بته، پاولینگ و رابی. در ضمن شاید براتون جالب باشه که علامت انتگرال کانتور «∮» برای اولین بار در یکی از مقالههای زومرفلد معرفی شد! خلاصه با اینکه ایشون خیلی فیزیکدون تاثیرگذاری بود اما هیچ موقع موفق به دریافت جایزه نوبل نشد. بزرگوار ۸۱ مرتبه (بیشتر از هر فیزیکدان دیگهای) کاندید این جایزه شده بود ولی خب هیچ موقع قرعه به اسم ایشون در نیومد چون کمیته نوبل هر دوره روی شخص دیگهای اجماع نظر داشتن؛ چنین است رسم سرای جفا/نباید کزو چشم داری وفا! البته این چیزی از ارزشهای زومرفلد کم نمیکنه درست مثل اسکار نبردن آلفرد هیچکاک!
اما این جور عناوین و دستاوردها میتونن بر زندگی افراد در زمان حیاتشون تاثیر قابل توجهی بذارن. خصوصا در دنیای امروز که علم حالت تجاری پیدا کرده و شغلهای دانشگاهی درگیر کارنامه کاری مورد تایید همکاران شما شده. برای همین اعتماد جامعه علمی به شما و حسن یا سوء شهرت مقطعی میتونه تاثیر بسزایی در زندگی حرفهای افراد داشته باشه خصوصا روی تازهکارها! مثلا کنت ویلسون تا قبل از اینکه در دانشگاه کرنل استاد تمام بشه هیچ مقاله چاپ شدهای نداشت ولی به خاطر حمایتی که از طرف هانس بته داشت تونست توی جایگاه باقی بمونه. ناگفته نمونه که ویلسون، فقط چند سال بعد موفق به دریافت جایزه نوبل در فیزیک به خاطر کارش روی بازبهنجارش شد.
گالیلئو گالیله قطعاً یکی از مشهورترین چهرههای تاریخ علم است؛ نه فقط بهدلیل نقش برجستهاش در گسترش و پیشرفت علم فیزیک و نجوم، بلکه بهخاطر ماجرای اختلافش با کلیسا بر سر حمایت از نظریهٔ خورشیدمرکزیِ کوپرنیک. همین امر باعث شده است آثار زیادی تا به امروز در رابطه با زندگی گالیله تألیف شود. نمایشنامهٔ «زندگی گالیله» نوشتهٔ برتولت برشت، نویسندهٔ بزرگ آلمانی، یکی از آثار شاخص ادبی در این زمینه است که تابهحال چندینبار به زبان های مختلف روی صحنه رفته.
علاوه بر دردسترسبودن نسخهٔ فیزیکی این کتاب در کتابفروشیهای مختلف، این اثر را میتوانید در قالبهای دیگر نیز از طریق لینکهای زیر بخوانید و بشنوید و ببینید:
همچنین در ادامه میتوانید گفتگوی مهدی موسوی را با دکتر امیرمحمد گمینی، عضو هیئت علمی پژوهشکدهٔ تاریخ علم دانشگاه تهران، در رابطه با نمایشنامهٔ «زندگی گالیله» مشاهده کنید. در این گفتگو که در بستر لایو اینستاگرامی برگزار شده، کتاب برشت از منظر تاریخی و فلسفی مورد بررسی قرار گرفته و درمورد سؤالات زیر بحث شده است:
آیا گالیله سوسیالیست بود؟
آیا اختلاف گالیله با کلیسا بر سر ایمان و عقلانیت بود؟
آیا گالیله نظریه خورشید مرکزی را اثبات کرده بود؟
آیا رصدهای گالیله نجوم بطلمیوسی را به طور قطع مردود کرده بود؟
(اصلاحیه: خانم منجم یونانی در قرن چهارم میلادی هوپاتیا نام داشت.)
امسال هم مانند سال گذشته در حجم زیادی از غم و ملال سپری شد. بسیاری از ما عزیزانی را از دست دادیم که پرپرشدنشان کماکان برایمان باورکردنی نیست. بدتر آنکه هنوز فرصت مناسب برای سوگواری نیز پیدا نکردهایم. روح همه رفتگان شاد و یادشان گرامی! دنیاگیری کرونا به ما نشان داد که هر چه از خرد، تجربه و مدیریت جسورانه فاصله بگیریم آسیب بیشتری خواهیم خورد، چه در غرب آسیا باشیم چه در امریکای شمالی! ما برای حفاظت از خودمان و نسل آینده مجبوریم که به علم با نگاهی حسابشدهتر نظر کنیم. افسوس که جای علم و گفتمانهای منطقی در میان ما همچنان چندان مشهود نیست …
بگذریم. در سالی که گذشت، به فراخور تخصص و تواناییمان، ما در سیتپـــــور تلاش کردیم تا محتوای علمی مناسب این روزگار را تدارک ببینیم. تلاش کردیم تا بیشتر از قبل تولید محتوا داشته باشیم چرا که عبور از این روزهای سخت که با نشر اطلاعات نادرست یا بیدقت همراه شدهاند، بدون خوراک علمی مناسب سختتر خواهد شد. امسال برخلاف میل باطنیمان، مطالبی در قالب استوری، پست و پخش زنده در صفحه اینستاگرامی سیتپور نیز داشتیم.
پیرامون دنیاگیری کرونا
امسال، از میان ۳۵ پست منتشر شده، مطالب زیر به طور مستقیم یا غیرمستقیم به همهگیری کرونا مربوط بودند:
بخشی از تلاش ما در تابستان گذشته بر این بود تا تصویر واقعیتری از حرفه فیزیک را به نمایش بگذاریم. برای همین مطالبی در توصیف دورنمای آموزشی و پژوهشی فیزیک به شرح زیر منتشر کردیم:
علاوه بر توصیف کلی رشته فیزیک، سعی کردیم با دانشجویان دکتری و پژوهشگران پسادکتری در گرایشهای مختلف فیزیک گفتوگوهای مفصلی داشته باشیم. محتوای این گفتوگوها پیرامون کم و کیف زندگی حرفهای در یک گرایش خاص بود. بسته به بضاعتمان، موفق شدیم پیرامون ۸ گرایش برنامه زنده داشته باشیم. همینطور سمیرا کامرانی یک نوشته در مورد مهندسی هستهای و پرتو پزشکی منتشر کرد.
امسال جایزه نوبل در فیزیک به توسعه دهندگان فیزیک سیستمهای پیچیده رسید. نیمی از این جایزه به جورجیو پریزی و نیم دیگر آن به طور مشترک به شوکورو مانابه و کلاوس هاسِلمن به تعلق گرفت. ما امسال یک گفتوگوی خوب، چند سخنرانی و چند نوشته مربوط به سیستمهای پیچیده منتشر کردیم:
به عنوان سردبیر سیتپـــــور، میخواهم از همه کسانی که این مدت با رعایت کردن شیوهنامههای بهداشتی از سلامتی خودشان و ما مراقبت کردهاند تشکر کنم. تشکر بعدی ویژه کسانی است که به هر شکلی کوشیدند تا اطلاعات درست به دست مردم برسد و در رویارویی با گسترش شبه علم و خرافات به درستی تلاش خودشان را کردند. دست هر کسی که به شکل مستقیم یا غیرمستقیم جانی را از آسیبی حفظ کرده به گرمی میفشارم.
از همه نویسندگان و مهمانان سیتپـــــور خصوصا عزیزانی که در برنامه معرفی گرایشها حضور داشتند کمال تشکر را دارم. علاوه بر سعیده زارع که بدون کمک او برگزاری این برنامهها غیر ممکن بود از همه دوستانی که دعوت ما را پذیرفتند بسیار سپاس گزارم. ممنونم از بهار بیداران، زهرا شعرباف، حمید حسنی، مرتضی جعفری، فاطمه مهدیخانی، محمد امین تاجیک، زهرا تبریزی، سینا صفرآبادی، بهراد تقوی، علیرضا وفاییصدر، فریدا فارسیان، امیر سالار نیکاندیش، محمد جوادی، ساناز شکری، محمد حمدی، مژگان خانجانیان پاک، سارا حیدری، سینا سجادی، فرنوش فرهپور، حسین سالاری، حمیدرضا رحمانی، سمانه نصیری، شیما سید علایی و علیرضا سعیدی.
تشکر ویژه از دکتر یاسر رودی بابت حضورش در برنامه پژوهش به عنوان یک محقق میانرشتهای و همه مشاورهها و گفتوگوهایی که در یکسال گذشته داشتهایم. شخصا همصحبتیهایم با یاسر در یکسال گذشته جزو برجستهترین اتفاقات زندگیم خواهد بود.
بنیاد سیتپـــــور یک بنیاد ناسودده است. یعنی سیتپور هیچ راه درآمدی جز کمکهای مردمی (donation) ندارد. ما حتی کوچکترین تبلیغی هم در وبسایت، تلگرام یا اینستاگرام سیتپور منتشر نمیکنیم. اگر مرامنامه ما را خوانده باشید هدف ما از ایجاد سیتپور یک کار دلی ولی حرفهای بوده و هیچگاه به دنبال دکان باز کردن نبودهایم. به همین خاطر صمیمانه از هر کس که به شیوهای به برقراری پروژههای ما کمک میکند سپاسگزاری میکنیم. به طور ویژه امسال از مدرسه دانش بابت حمایت مالی از سیتپـــــور متشکریم!
به عنوان آخرین سطر، در میان آشفتهبازار فضای ترویج علم ایران، بسیار خوشحالیم که آقای حازم فریپور برنده جایزهای به خاطر «یک عمر ترویج علم» شدند. آقای فریپور عزیز سرتان سلامت.
اگر علاقهمند به پیوستن به ما هستید، مرامنامه ما را بخونید.
متن پیش رو ترجمه جستاری از کارلو روولی فیزیکدان ایتالیایی است. او عمدتا در زمینه گرانش کوانتومی کار میکند و بنیانگذار نظریه گرانش کوانتومی حلقه است. اصل این نوشته اخیرا در کتابی با عنوان There Are Places in the World Where Rules Are Less Important Than Kindness منتشر شده است. این جستار پیش از رصد امواج گرانشی نوشته شده است. رصد مستقیم امواج گرانشی در ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۵ پنج ماه پس از انتشار این مقاله انجام شد. در سال ۲۰۱۷ این مشاهده منجر به دریافت جایزه نوبل در فیزیک شد.
شکی نیست که آلبرت آینشتین یکی از دانشمندان بزرگ قرن بیستم بود که عمیقتر از دیگران رازهای طبیعت را دید. آیا این به معنی این است که ما باید هر کاری را که او انجام دادهاست، درست بدانیم؟ او هرگز اشتباه نمیکرد؟ برعکس! در واقع، تعداد کمی از دانشمندان به اندازه آینشتین اشتباه کردهاند و آنهایی که به اندازهٔ او نظر خود را تغییر دادهاند انگشتشمارند. در مورد اشتباهات او در زندگی روزمره که موضوعی شخصی است و در نهایت به خودش مربوط است صحبت نمیکنم. بلکه در مورد اشتباههای کاملا علمی او سخن میگویم؛ ایدههای اشتباه، پیشبینیهای نادرست، معادلات پر از خطا و ادعاهای علمیای که خود او پسشان گرفت و آنهایی که نادرست بودنشان ثابت شد.
اجازه دهید برایتان چند نمونه بیاورم. امروزه میدانیم که جهان در حال انبساط است. ژرژ لومتر، فیزیکدان بلژیکی، با استفاده از نظریههای خودِ آینشتین، موفق به درک این موضوع شد و او را از یافتههای خود آگاه کرد. آینشتین اما آن ایدهها را رد کرد و در پاسخ گفت که آنها بیمعنیاند و تنها در دههٔ سی میلادی که انبساط واقعاً مشاهده شد حرف خود را پس گرفت. یکی دیگر از پیامدهای نظریه او وجود سیاهچالهها است؛ او چندین متن پراشتباه در این زمینه نوشت و ادعا کرد که جهان در لبه سیاهچاله پایان مییابد. وجود امواج گرانشی که اکنون برای آن شواهد غیرمستقیم داریم نیز در نتیجهٔ نظریههای آینشتین است. آینشتین ابتدا نوشت که این امواج وجود دارند، اما درست پیش از آنکه به دنبال تفسیر اشتباه نظریه خودش ادعا کند که آنها وجود ندارند. سپس دوباره نظر خود را تغییر داد تا نتیجه مخالف و درست را بپذیرد.
وقتی آینشتین نظریه نسبیت خاصاش را نوشت، از ایده فضازمان استفاده نکرد. این ایده که گویی به مفهوم یک پیوستار (فضای پیوسته) چهاربعدی شامل فضا و زمان اشاره میکند، در واقع کار هرمان مینکوفسکی بود که از آن برای بازنویسی نظریهٔ آینشتین استفاده کرد. هنگامی که آینشتین از آنچه مینکوفسکی انجام داده بود آگاه شد، ادعا کرد که این کار فقط از نظر ریاضیاتی بغرنجکردن بیهودهٔ نظریهاش است، البته پس از مدت کوتاهی کاملاً نظر خود را تغییر داد و دقیقاً از مفهوم فضازمان برای نوشتن نظریهٔ نسبیت عام استفاده کرد. در موضوع نقش ریاضی در فیزیک، آینشتین بارها دیدگاهش را تغییر داد و در طول زندگیاش طرفدار ایدههای گوناگونی بود که با هم صریحا در تناقض بودند. آینشتین پیش از نوشتن معادلاتِ درست کار اصلیاش، یعنی نظریهٔ نسبیت عام، مجموعه مقالههایی منتشر کرد که همه غلط بودند و هرکدام معادلهٔ نادرستِ متفاوتی را پیشنهاد میدادند. او حتی تا جایی پیش رفت که یک اثر پیچیده و مفصل منتشر کرد تا استدلال کند که این نظریه نمیتواند تقارن خاصی داشته باشد، تقارنی که او بعداً به عنوان اساس نظریهاش برگزید!
آینشتین در سالهای پایانی زندگیاش، سرسختانه پافشاری میکرد که میخواهد یک نظریهٔ وحدتبخش برای گرانش و الکترومغناطیس بنویسد، بدون توجه به این که الکترومغناطیس جزئی از یک نظریه بزرگتر (نظریهٔ الکتروضعیف) است، کما اینکه پس از مدت کوتاهی نشان داده شد. بنابراین، پروژه او در متحد کردن آن با گرانش بیفایده بود. آینشتین همچنین بارها موضع خود را در مناظرههای مربوط به مکانیک کوانتومی تغییر داد. او در ابتدا میگفت که این نظریه در تضاد با بقیه چیزها است. سپس پذیرفت که اینطور نیست و خودش را محدود به پافشاری بر این ایده کرد که این نظریه ناکامل است و نمیتواند تمام طبیعت را توصیف کند. در مورد نسبیت عام، اینشتین برای مدت طولانی متقاعد شده بود که معادلات در نبودِ ماده نمیتوانند جواب داشته باشند و بنابراین، میدان گرانشی به ماده وابسته است. او دست از این باور برنداشت تا زمانی که ویلم دوسیته و دیگران نشان دادند که او اشتباه میکند. سرانجام نظریه را این گونه تفسیر کرد که میدان گرانشی یک موجود مجزای واقعی است که به خودی خود وجود دارد.
در اثر خارقالعادهٔ ۱۹۱۷ او کیهانشناسی نوین را بنیان گذاشت. آینشتین به این پی برد که جهان میتواند یک ۳-کره باشد. او ثابت کیهانشناسی را معرفی کرد که امروز مورد تایید است ولی با این کار همزمان یک خطای فاحش به فیزیک (عدم تغییر عالم در زمان) و یک خطای چشمگیر به ریاضی اضافه کرد؛ او متوجه نشد جوابی که ارائه کرده بود ناپایدار است و نمیتواند دنیای واقعی را توصیف کند. در نتیجه، آن مقاله ترکیب عجیبی از ایدههای بزرگِ جدید و انقلابی و انبوهی از خطاهای جدی است.
آیا این اشتباهها و تغییر رویهها چیزی از تحسین و ستایش ما نسبت به آلبرت آینشتین کم میکند؟ به هیچ وجه. اگر تغییری هم در ما باشد، برعکس است. به نظر من در عوض، این چیزها نکتهای راجع به ذات هوش به ما میآموزند. هوش، طرفداری سرسختانه از نظرات خود نیست بلکه آمادگی لازم برای تغییر و حتی کنار گذاشتن آن نظرات است. برای درک جهان، باید شهامت آن را داشته باشید که ایدهها را بدون ترس از شکست آزمایش کنید، پیوسته نظرات خود را بازبینی کنید و آنها را بهبوبد ببخشید.
آینشتینی که بیش از هر کس دیگری مرتکب خطا میشود دقیقاً همان آینشتینی است که بیشتر از دیگران در فهم طبیعت موفق است و اینها مکمل هم و از جنبههای ضروری همان هوش عمیق هستند: بیپروایی در تفکر، شهامت خطر کردن، ایمان نداشتن به ایدههای دریافتشده، از همه مهمتر ایدههای خود شخص. اینکه شهامت اشتباه کردن داشته باشی، ایدههای خود را تغییر دهی، و نه یک بار بلکه بارها، تا به مرحله کشف برسی. آنچه مهم است درست بودن نیست، تلاش برای فهمیدن است.
همه ما اسم گالیله رو شنیدیم و میدونیم که یکی از تاثیرگذارترین فیزیکدانانهای تاریخه. اثر معروف گالیله «دیالوگو» در مورد این ایده است که خورشید مرکز منظومه شمسیه که خب همین حرفها هم پای گالیله رو به دادگاه تفتیش عقاید باز کرد. با این وجود، گالیله نه تنها در زمینه فیزیک و ریاضی که در زمینههای دیگهای هم اهل تحقیق و پژوهش بوده و گاهی هم سوالهای خیلی مهمی پرسیده و به بعضیهاشون هم تونسته جواب بده. یه مثال خیلی مهم، الگوی تغییر میزان سوختوساز پایه (متابولیسم) حیوانات به نسبت وزنشونه. در واقع سوال اینه که وقتی در گونههای مختلف وزن حیوونی دو برابر میشه مقدار سوخت و سازش چند برابر میشه؟ جواب این سوال به یک مسئله خیلی مهم مقیاسی در سامانههای زیستی برمیگرده. چیزی که بعد از گذشت چند قرن، تازه دانشمندا موفق شدن توضیحی برای این کار پیدا کنند! نوع وابستگی سوخت و ساز به وزن حیوونا همون چیزیه که امروز به قانون Kleiber معروفه.
West G., 2017, Scale. The universal laws of growth, innovation, sustainability, and the pace of life in organisms, cities, economies, and companies,
خب این خیلی جالبه که گالیله در اون سالها تونسته به اینچیزها فکر کنه و سوالهای مهمی خارج از فیزیک و ریاضیات مطرح کنه و به کمک شناخت و مهارتمناسبی که در این زمینهها داشته سعی کرده مسئلهای خارج از تخصص اصلیش رو به میزان قابل توجهی جواب بده. بینش عمیقی که گالیله، نیوتون یا ریچارد فاینمن داشته همیشه زبانزد جامعه علمی بوده. بینشی که گاهی فقط منجر به این شده که سوالهای بسیار خوبی مطرح کنند. به قول کارل سیگن، «ما جهان خود را با شهامت پرسشها و عمق پاسخهایمان درخور میسازیم.»
مستقل از زمان گذشته که یک سری همهچیزدان معروف مثل ابنسینا وجود داشته در تاریخ مدرن هم که ما مفاهیمی مثل دانشگاه و تخصص دانشگاهی داریم باز اسم افراد دیگهای شنیده میشه که به مسائلی خارج از تخصص اصلیشون پرداختن و در نهایت موفق شدن که اونها رو به خوبی توسعه بدن. مثلا، اگه فیلم ذهن زیبا رو دیده باشین میدونید که جان نش، ریاضیدون معروف، برنده جایزه نوبل در اقتصاده یا مثلا جان فوننویمان هم در توسعه ریاضیات و فیزیک مشارکت جدی داشته و هم در علوم کامپیوتر و اقتصاد! اسم نوآم چامسکی رو هم که این روزا دیگه همه شنیدیم؛ چامسکی پدر علم زبانشناسی مدرنه که این روزها بیشتر از هر چیزی به عنوان یک منتقد جدی سیاستهای امریکا شناخته میشه و حرفش هم در بین اهل فن خریدار داره. خلاصه این که آدمها سعی کنن با توجه به دانش و مهارتهایی که در زمینه تخصصیشون دارن سراغ بررسی یا حل مسئلههای دیگه در بقیه حوزهها برن چیز عجیبی نیست. توی پست معرفی کتاب «قوانین عمومی موفقیت» باراباشی گفتیم که این تحقیقات عموما توسط افرادی انجام شده که زمینه تحقیقاتشون چیزهایی مثل فیزیک و علوم داده بوده نه مثلا مدیریت یا روانشناسی! در واقع لازلو باراباشی، نویسنده کتاب، به کمک همکارانش با استفاده از روش علمی سعی کرده راهی برای مطالعه کمی میزان موفقیت افراد یا شرکتها در موضوعات مختلف پیدا کنه و به نتیجهگیری معقولی برسه. نتایج این تحقیقات توی مجلههای معتبر علمی چاپ شده و خلاصهای از اونها رو باراباشی در کتاب عامهپسندی منتشر کرده. اگه کنجکاویتون در مورد این ماجرا زیاد شد پیشنهاد میکنیم حتما قسمت ۲۸ام پادکست بیپلاس که خلاصه این کتاب رو تعریف میکنه رو گوش کنید.
اگه همه این داستانها رو هم بذاریم کنار، عصری که ما توش زندگی میکنیم عصر توسعه علوم بینرشتهایه. این روزها مرتب میشنویم که مثلا فیزیکدانها و ریاضیدانها در بازارهای مالی مشغول فعالیت هستند یا اینکه زیستشناسها و روانشناسها در یک پروژه مشترک مشغول مطالعه مسائلی پیرامون عملکرد مغز انسان هستند. اصلا این روزها وقتی اسم نوروساینس برده میشه به طور مشخص در مورد یک حوزه کاملا بین رشتهای صحبت میشه که متخصصهایی از رشتههایی مثل ریاضی، علوم کامپیوتر، فیزیک، آمار، زیستشناسی، روانشناسی، پزشکی و رشتههای مختلف مهندسی دور هم جمع شدند و به کمک همدیگه مشغول تحقیق و پژوهش هستند تا از کار مغز و رفتار انسان سر در بیارن. از طرف دیگه زیاد از جاهای مختلف شنیدیم که اضافه کردن آدمهای جدید و بعضا خیلی دور از رویه یه شرکت منجر به این میشه که ایدههای خلاقانه بیشتری شکل بگیره و در نهایت انگار شرکتهای بزرگ بدشون هم نمیاد که آدمهای خارج از چارچوبهای رایج کسب و کارشون رو استخدام کنند. اون قدرها هم البته دور از عقل نیست این کار؛ شما اگه واقعا نیاز دارید که به چیزی جور دیگهای نگاه کنید باید یا سعی کنید که از شر همه چارچوبهای شکل گرفته در ذهنتون بعد از سالها آموزش حرفهای خلاص بشین که خب این کار خیلی سختیه یا اینکه از آدمهایی که ذهنیت متفاوتی دارن دعوت کنید تا به چالش پیش اومده فکر کنند و راه حلی ارائه کنند. بالاخره گاهی برای رسیدن به جایی که هرگز نبودیم مجبوریم راههایی رو طی کنیم که تاحالا نرفتیم دیگه، نه؟!
اما، این فقط یک طرف ماجرا است! در حقیقت طرفی که اتفاقا این روزها زیاد ازش صحبت میشه و به ظاهر مردم هم ازش استقبال میکنند. عموما هم همه جا در مورد خیر و برکتی که پشت این مدل کارهای بینرشتهای و میانموضوعی قرار داره صحبت میشه. ای کاش همیشه هم این جوری بود، ولی خب اگه یکمی با دقت بیشتری نگاه کنیم متوجه میشیم اینکه این جور مواقع ماجرا ختم به خیر نمیشه که هیچ، تازه این طرف در واقع طرف پر از ریسک ماجراست! یکی از چالشهای جدی این رهیافت اینه که آدمهایی که در زمینهای تخصص دارن در مورد زمینه دیگه شروع به اظهار نظر میکنن در حالی که به جهلشون نسبت به پیشزمینههای اون مسئله واقف نیستند و فکر میکنند که کاملا حق با اونهاست در حالی که یا تحلیلشون غلطه یا به نتیجهگیری اشتباهی میرسند. به افرادی که در زمینهای خارج از تخصص اصلیشون اظهار نظر غلط میکنند اصطلاحا متجاوزان معرفتی میگن؛Epistemic trespassers