تجربه من از دوران کارشناسی ارشد سیستمهای پیچیده در دانشگاه شهید بهشتی و دکتری علوم کامپیوتر در دانشگاه آلتو چیزهای مختلفی بهم یاد داد. شاید بعضی از این تجربهها به کار شما هم بیاد اگر که به تازگی دوران کارشناسی ارشد یا دکتری خودتون رو در زمینه سیستمهای پیچیده شروع کرده باشید.
تا جایی که میتونید با سواد بشید.
در هر دانشگاهی، یک سری درس ارائه میشه که شما موظف هستید که بخشی از اونها رو بگذرونید. به نظرم چندان در برابر عناوین اون درسها مقاومت نکنید. اینکه من قراره سیستمپیچیده بخونم پس نباید کوانتوم پیشرفته بگذرونیم یا درس ماده چگال پاس کنم یا نظریه میدان به من چه اصلا، حرفهایی هست که زیاد شنیده میشه و به نظر من همهشون نگاههای اشتباهی رو معرفی میکنند. تا جایی که میشه سعی کنید از این فرصتها برای یادگیری چیزهای مختلف استفاده کنید. خوبه که آدم یکبار برای همیشه خیلی عمیق مکانیک کوانتومی رو یادبگیره و بدونه فیزیک ماده چگال سراغ چه چیزههایی میره. اصلا اشکالی نداره که یک بار با نظریه میدان روبهرو بشید؛ اگه الان روبهرو نشید شاید دیگه هیچ موقع این فرصت رو پیدا نکنید که این مطالب رو با حوصله یادبگیرید. حواستون باشه سواد آدمها با کتابخوندن و سر کلاس رفتن و تمرین حل کردن به دست میآد. وقت زیادی بذارید در ترمهای اول دورهتون برای اینکه باسواد بشید. اگر فکر میکنید که استادتون خوب درس نمیده یا به هر دلیلی از کلاسی راضی نیستید سعی کنید از اینترنت استفاده کنید.
یک روحیه مهم توی زندگی حرفهای خصوصا پژوهش بین رشتهای اینه که یادگرفتن چیزای تازه کار سختی نیست. همیشه میشه چیزای جدید یادگرفت. در پژوهش هنر اینه که سوالای خوب بتونی بپرسی. بعد برای جواب دادن به سوالت، هر چیزی که از هر رشته یا موضوع یا زمینه هست رو در سریعترین زمان ممکن به قدر لازم یادبگیری. این چهار درس طلایی از واینبرگ در مورد پژوهش رو بخونید.
مستقل از حرفهای بالا، یه سری چیزها رو باید خوب بدونید:
احتمال زیاد در دوره لیسانس هیچ موقع شما درست حسابی کد نزدید. اما از الان به بعد نه تنها باید زیاد کد بزنید بلکه باید «درست» هم کد بزنید؛ کد شما باید بهینه و خوانا باشه! لطفا به جای غر زدن و بازگو کردن این حقیقت که ای بابا ما قبلا کلاس برنامهنویسی نداشتیم و این جور حرفا بچسبید به زندگی علمیتون و تلاش کنید که از فرصتهای پیش اومده برای بهتر شدن استفاده کنید تا بد و بیراه گفتن به زمانه! پیشنهاد میکنم با پایتون یا سیپلاسپلاس شروع کنید و بعدا سراغ زبانهای دیگه برید، مثل ژولیا! کورس پایتون برای همه و کورس پایتون برای پژوهش برای شروع خوبه. سعی کنید این مدت جوری کد بزنید که بعد از فارغالتحصیلی اگه خواستید از دانشگاه فاصله بگیرید، توی صنعت (بازار) کار گیرتون بیاد! سعی کنید تمرینهای جالب برنامهنویسی انجام بدین و خلاصهای از کارتون رو به همراه کدهاتون روی گیتهاب یا جاهای این شکلی بذارین. این سبب میشه که در آینده، سندی داشته باشین برای اینکه نشون بدین چقدر برنامهنویس خوبی هستین.
عمیق بشید
بالاخره شما موضوعی خواهید داشت و مسئلهای برای پژوهش. تا جایی که میتونید در مورد اون حوزه اطلاعات کسب کنید. مطالب پیرامونش رو یادبگیرید، چهرههای شاخص اون حوزه رو بشناسید،کنفرانسهای مربوط در سراسر دنیا رو دنبال کنید و مراقب مسیر تحول موضوع پژوهشتون باشید. لزومی نداره شما وفادار باشید به جریانهای اصلی، ولی همیشه جریانهای اصلی ارزش خودشون رو دارن. مقالههای مروری کلیدی رو پیدا کنید. زمانی که مقالهای میخونید، سعی کنید گزارهها رو دونه به دونه بفهمید. روابط رو اثبات کنید و شبیهسازیها رو انجام بدین خودتون. از چت جیپیتی و هر ابزار دیگهای استفاده کنید اما هیچ موقع خودتون رو گول نزنید!
دانشجوی خوب کارشناسی ارشد بعد از تموم شدن دورهش میدونه که کجا باید دنبال موقعیت دکتری باشه. اگه به جای اینکه حرفهای عمل کرده باشین، سر خودتون رو شیره مالیده باشید اون موقع سرتون حسابی بیکلاه میمونه. اگه هم دانشجوی دکتری در این وضعیت باشه که دیگه وای به حالش!
تماشاچی نباشید!
مثل عمده دانشجوها بیتفاوت نباشید! فعال باشید، سوال بپرسید، خودتون و بقیه رو به چالش بکشید. جو گیر نباشید ولی در کنفرانسهای مختلف شرکت کنید. سعی کنید توی جلسات هفتگی فعالانه شرکت کنید. ژورنال کلاب راه بندازین. با بچههایی که سرشون به تنشون میارزه جمع بشین و هفتگی مقالات مهم رو بخونید. در موردشون بحث کنید، حرف بزنید و تلاش جدی داشته باشید که خودتون رو جزوی از جامعه جهانی بدونید!
این جزئیات هم مهمه:
یه سری چیزها هم هست که باید بهشون توجه کنید. مثلا انتظار از شما اینه که دیگه بتونید خوب انگلیسی حرف بزنید و خوب بنویسید. برای همین به فکر باشید! راههای مختلفی هم هست، سرچ کنید.
نوشتن مهمه. گاهی باید به استاد راهنماتون گزارش بدین، گاهی باید مقاله بنویسید و در نهایت پایاننامه خواهید داشت. جوری بنویسید که مردم احساس خوبی از نوشته شما پیدا کنند.
یاری ساراماکی نکتههای جالبی در مورد این چیزها داره، وبسایتش رو ببینید. در مورد ارائه دادن هم سعی کنید حرفهای باشید؛ هم از نظر ظاهر و هم از نظر محتوا. این نوشته رو بخونید.
قصد من ارائه یک معرفی مدرن از بازبهنجارش از افق سیستمهای پیچیده است. با نظریه اطلاعات و پردازش تصویر آغاز میکنم و به سراغ مفاهیم بنیادی چون پدیدارگی، درشت-دانهبندی و نظریه مؤثر در نظریه پیچیدگی خواهم رفت. آنچه برای این مجموعه نیاز دارید شهامت آشنایی با ایدههای جدید و البته کمی نظریه احتمال، حسابان و جبر خطی است. برای تمرینهای پیشنهادی هم خوب است که کمی پایتون و متمتیکا بدانید.
با تشکر از Simon Dedeo، موسسه سانتافه و بهار بلوک آذری.
هفته اول: مقدمه
یک تصویر جِیپِگ (JPEG) چه ربطی به اقتصاد یا گرانش کوانتومی دارد؟ برای پاسخ به این پرسش باید به این نکته توجه کنیم که هر سه اینها در مورد این هستند که چه میشود وقتی توصیفهایمان از دنیا را سادهسازی کنیم!؟ JPEG با دور ریختن ساختار ریز، یک تصویر را به نحوی فشرده میکند که با یک نگاه گذرا جزئیات دور ریخته شده قابل شناسایی نباشد. اقتصاددانان هم با چشمپوشی از جزئیات روانشناسی هر فرد، در مورد رفتار انسانها نظریهپردازی میکنند. در این میان، یادآوری کنیم که حتی سطحبالاترین آزمایشهای ما در فیزیک نمیتوانند به ما بنیادیترین عناصر سازنده ماده را نشان دهند و نظریههایمان برای تطابق با آزمایشها ناگزیر به این هستند که برخی از جزئیات در مقیاسهای بسیار ریز را محو کنند.
ایده بازبهنجارش در مورد همین چیزها است؛ مطالعه نظریهها هنگامی که از مقیاسی به مقیاس دیگر میروند.
سه سال پیش، مطلبی نوشتم در مورد تجربههایی که در دوران کارشناسی فیزیک پیدا کرده بودم. آن نوشته را به این امید نوشتم که ایدهای بدهد به تازهواردها یا کسانی که قصد دارند وارد رشته فیزیک شوند. امروز که کارشناسی ارشدم در فیزیک هم تمام شده، کماکان آن نوشته را نوشته خوبی میدانم و نظرم در مورد کلیت فیزیک خواندن همان است. با این وجود، به نظرم بد نیست که حاشیهای بنویسم بر آن نوشته، بالاخره یکی دو پیراهن از آن زمان بیشتر پاره شده در این راه!
راستش اگر کسی این روزها از من بپرسد که «به نظر شما من فیزیک بخوانم یا نه؟» جوابم این است که به دنبال جواب ساده و کوتاهی یا حاضری کمی با هم گپ بزنیم!؟ اگر جواب کوتاه را انتخاب کند، میگویم که خیر قربان/سرکار و سریع راهم را کج میکنم و میروم! اما اگر بگوید گپ بزنیم، آن موقع تا آنجا که وقت باشد با هم صحبت خواهیم کرد! علت این کار هم این است که در فیزیک، جوابهای ساده و سرراست یا میانبرهای کنکوری نداریم! راستش هر چه گذشته به خاطر شامورتیبازی موسسات کنکور و دلقکبازیهایی که تحت عنوان آموزش فیزیک به بچهها از طریق رسانه ملی(!) یا شرکت در کلاسهای کنکور داده شده، بچهها به دنبال این هستند که یک راه حل تستی برای هر مسئله فیزیک پیدا کنند. این وضع به قدری بد شده که یکبار در مواجهه با دوستی با این عبارت روبهرو شدم که «نه، تو بلد نیستی، حتما این مسئله یک راه سریعتر دارد، راهی که در ۳۰ ثانیه بشود به پاسخ رسید!». و این بلا نه تنها در مقطع کارشناسی بر سر دانشگاه نازل شده که امروز دانشجوی ارشد و دکتری ما هم با همین دوپینگها وارد دانشگاه میشود.
فیزیک سخت است. باور کنید!
خلاصه بهتر است گربه را دم حجله بکشیم؛ اگر کسی از همین اول کار به دنبال راحتالحلقوم است، خب چه کاری است که وارد فیزیک شود! آن هم وقتی فیزیک شبیه به ساقه طلایی است و نه راحتالحلقوم! فیزیک سخت است. از همه نظر. چه از لحاظ حجم کار چه از لحاظ ملاحظات مالی و اجتماعی. راستش را بخواهید برای آنکه فیزیک بخوانید عشق به تنهایی کافی نیست! اگر هم باشد برای آنکه فیزیک را ادامه بدهید نیاز به چیزهای بیشتری دارید. چیزهایی مثل همت و انگیزه بالا که در شرایط سخت، بازی را نبازید و به راه خود با همان ایمان روزهای آغازین ادامه دهید. لطفا اگر حال و حوصله کلنجار رفتن با ریاضیات یا دیباگ کردن کدهای شبیهسازی یک پدیده فیزیکی را ندارید، الکی به خودتان دلداری ندهید که درست میشود، برویم فیزیک بخوانیم! این کار مانند آن است که با یک معتاد ازدواج کنید به این امید که او ترک میکند و زندگی روبهراه میشود! اگر در آستانه ورود به دانشگاه هستید، احتمال زیاد هنوز ۲۰ سالتان نشده، برای همین حواستان باشد که فیزیکدان شدن، خانواده خوب و حمایتگر هم میخواهد؛ خانوادهای که چه از لحاظ مالی و چه از لحاظ روانی و عاطفی به شما در این مسیر کمک کند. در غیر این صورت، «افق تاریک، دنیا تنگ و نومیدی توانفرسا» خواهد بود.
پیشنهاد میکنم بر اساس مستندهای هیجان انگیز یا فعالیتهای نجوم آماتوری انتخاب رشته نکنید!
من یک وبلاگنویسم و به شدت طرفدار بیان کردن علم به زبان مردم! به شدت هم علاقهمند به ایده روایتگری هستم. اما هدف از روایتگری علم چیزی است غیر از ملاکی برای انتخاب رشته. ساخت مستندهای علمی خیلی خوب است. فعالیتهای ترویجی خیلی مهم است. ولی همه این چیزها ساخته نشدهاند که ملاک انتخاب رشته باشند!
اگر میخواهید غواص شوید، راهش دیدن مستندات نشنال جئوگرافیک یا شنیدن سخنرانی یک غواص در TED نیست! باید دل به اعماق دریا بزنید. کار حرفهای غیر از عشق و علاقه اولیه نیاز به کسب تجربه در یک محیط حرفهای به همراه خون دل و همت بالا دارد!
اگر از دیدن مستندات یا سخنرانیهایی در مورد مکانیک کوانتومی به وجد میآیید یا سریال بیگبنگ تئوری، سریال مورد علاقهتان است هیچ دلیل نمیشود که بیاید و فیزیک بخوانید! من شخصا از شنیدن آواز همایون شجریان یا از بازی آلپاچینو لذت میبرم ولی آیا این دلیل میشود که بروم خواننده یا بازیگر شوم؟! خیلی چیزها در زندگی، مانند آواز دهل است، فقط از دور خوش هستند! اکثر مردم دوست دارند جای رونالدو یا مسی باشند بدون آنکه بتوانند یک روز از زندگی حرفهای آنها را تجربه کنند! خلاصه اگر عاشق آینشتین و هاوکینگ هستید یا فیلم میانستارهای را بیش از ده بار دیدهاید دلیلی نمیشود که بیایید و فیزیک بخوانید دوست من! از طرف دیگر، فراموش نکنید که کتابها یا مستندهای عامهپسند به منظور جذب مردم به علم ساخته شدهاند. این آثار بهانهای هستند که مفاهیم علمی حداقل یکبار به گوش مردم کوچه و بازار رسیده باشد. برای همین تا جایی که شده مفاهیم ساده شدهاند و از ابزارهای گرافیکی مختلفی برای ارائه شهود نسبی به بیننده استفاده کردهاند. چیزهای عامهپسند، فیزیک نیستند! فیزیک یک کار حرفهای است و اینها تبلیغهایی عوامپسند برای جذب مخاطب هستند. بماند که این روزها خیلیها بیشتر برای گیشه مینویسند تا ترویج علم. چند وقت پیش دکتر رضا منصوری گفتند که «کتابهای هاوکینگ را نخوانید!» به نظرم حرفشان به جا بود، لااقل برای کسانی که میخواهند وارد فیزیک شوند یا در فیزیک هستند!
حکایت فعالیتهای نجوم آماتوری هم تقریبا همین است. در بسیاری از دانشگاههای دنیا دانشکدهای به اسم «دانشکده فیزیک و نجوم» وجود دارد. به بیانی میشود گفت که نجوم هم فیزیک است هم نیست! توجه کنید که شکی در عظمت نجوم و بده بستانهای بین نجوم و علم مدرن – به خصوص فیزیک – وجود ندارد، اما غرض من چیز دیگری است. قدمت نجوم بسیار زیاد است و فعالیتهایی که در نجوم شکل میگیرند بسیار شبیه به چیزهایی است که در فیزیک انجام میشود، شاید به همین خاطر است که در دنیا، دانشکدههایی که منحصرا به اسم نجوم و مستقل از دانشکده فیزیک هستند تعدادشان انگشتشمار است. بخش بزرگی از فعالیتها در نجوم، «نجوم آماتوری» است که اتفاقا فعالیتهای مهمی هستند ولی خب، از یکجایی به بعد فاصله معناداری با فیزیک به عنوان یک رشته دانشگاهی پیدا میکنند. برای همین اگر به نجوم علاقه دارید، ممکن است انتخاب فیزیک به عنوان رشتهی تحصیلی برای شما چندان پرفایده نباشد. اگر قسمتی از درس مکانیک کلاسیک که به پایداری مدارها و سیستمهای دینامیکی میپردازد را کنار بگذاریم، در اکثر دانشگاههای ایران، در دوره کارشناسی فیزیک شما یک خط هم نجوم نمیبینید!
وقتی شما در ایران زندگی میکنید، در ایران هم درس میخوانید!
نسبت به ۳ سال پیش که نوشته «چهار سال فیزیک!» را منتشر کردم، وضع کشور به مراتب از هر نظر بدتر شده. هنوز هم عزم ملی برای توسعه علم در ایران وجود ندارد! به فراخور اوضاع کشور، وضع دانشگاهها هم بد شده. گرانی سبب شده تا دانشگاهها به جای دانشجوی روزانه، دانشجوی شبانه و پردیس بگیرند، چرا که آنها پول به دانشگاه میآورند. تابستان به دانشجوها خوابگاه نمیدهند چون دانشجو مصرف کننده آب و برق و غذای با یارانه است! تالارهای خود را به هر کس و ناکسی کرایه میدهند چون دانشگاه پول ندارد و این کارها پول به دانشگاه میآورد. مشتری پر و پا قرص دانشگاهها در این مورد هم، همان موسسات کنکوری هستند که اساتید دانشگاه از شنبه تا چهارشنبه در مذمتشان سخنرانی ایراد میکنند و پنجشنبه و جمعه دانشگاه بهترین سالنها و تالارهایش را به آنها اجاره میدهد! این وسط حراست محترم هم کلا قوانینی که برای یک دانشجو یا استاد در نظر گرفته را برای آن فرد ثروتمندی که تالار را اجاره کرده در نظر نمیگیرد! بالاخره از قدیم گفتهاند که با پول روی سبیل پادشاه هم میشود نقارهخانه ساخت، رفع گیرهای اخلاقی حراست که دیگر جای خود! همه این حرفها را زدم که بگویم حتی در این شرایط بد اقتصادی، اکثر دانشگاهها هیچ راه موثری برای کسب درآمد ندارند!
در ایران دانشگاه پولش را از راه ارتباط با صنعت به دست نمیآورد، دانشگاهها این روزها به شکلی با تنفروشی کسب درآمد میکنند! این مقدمه را گفتم که بدانید در این اوضاع، کشور حتی به دانشکدههای فنی-مهندسی هم نیاز ندارد چه برسد به دانشکدههای علوم پایه! چند نوشته از بعضی عزیزان، چه دوست و چه اساتید محترم دانشگاه، خواندم که فیزیک مادر علوم مهندسی است یا اگر فیزیک توسعه نیابد، مهندسی و صنعت کشور هم دچار آسیب میشود! راستش را بخواهید، این حرفها برایم کمی عجیب است. نمیفهمم چهطور یک فرد خردمند در دانشگاههای ایران میتواند فیگور یک فرد غربی را بگیرد! ما اگر دانشکدههای فنی را تعطیل کنیم، مگر چیزی از صنعتمان کم میشود که بگوییم فیزیک فلان اثر را بر وضع کشور دارد؟! دانشکدههای علوم پایه – بهطور متوسط – بسیار از صنعت و حتی دانشکدههای مهندسی فاصله دارند و اینکه اگر چند دانشگاه مانند صنعتی شریف توانسته چند گام در این حوزه بردارد نمیتوان این ارتباط را به کل دانشگاههایمان تعمیم داد! سادهلوحانه است که بگوییم این همه دانشکده فیزیک در ایران ربطی به صنعت کشور دارند!
از سوی دیگر، وقتش رسیده که بگوییم تعداد اساتیدی که در دانشکدههای علوم پایه، روزانه مشغول به فعالیت در حوزه دلالی ارز، مسکن و خودرو یا کارهای مشابه هستند کم نیست! دانشجوی فیزیک انتظار دارد استادش دانشمند و پژوهشگر باشد نه کاسب بازاری چرک و ناپاک که وطنش را دچار تنشهای اقتصادی میکند. البته منظورم این نیست که همه اساتید این گونه هستند یا اینکه عمده فعالیتهای کاری خارج از دانشگاه اساتید دچار شبهه است! حرفم این است که در شرایطی که وضع کشور این گونه است حرف زدن از اینکه فیزیک مهم است چون صنعت به آن نیاز دارد برای یک دانشجوی تازه وارد فقط یک شعار است! شعاری که دانشجوی بیچاره تا آینده نزدیک هیچ چهره عملیاتی از آن نمیبیند. فراموش نکنیم که در این میان، آن فیزیکخواندهای که کارش تدریس کنکور و المپیاد است بدش نمیآید که مردم به فیزیک خواندن علاقهمند شوند و بازار علوم پایه هم داغ بماند. اما در سیتپور، مرام ما این است که برای فیزیک دکان باز نکنیم!
و اما در ستایش فیزیک، یا اینکه چرا با این همه مصیبت خوب است که فیزیک بخوانیم!
چون «فیزیک، فقط فیزیک نیست!» و «از فیزیک به همه جا راه است!». به نظرم برای کسانی که به دنبال فیزیک خواندن هستند این دو نوشته دلیلهای خوبی به حساب میآیند. اگر کسی مرد راه باشد، فیزیک پر است از ماجراهای هیجان انگیز! هرچند که منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید…
خلاصه که در انتخاب مسیر آینده با منطق تصمیمگیری کنید و نه احساسات. مراقب جوگیر شدن باشید، حتی ممکن است این نوشته هم شما را جوگیر کند! در علم باید تصمیمها را بر اساس دلیل و برهان بگیریم.
اگه قرار است فیزیک بخوانید، همه شرایط را بررسی کنید! تواناییها، عادات شخصی و علایقتان را با هم به میدان انتخاب بیاورید. حداقل کتابهای سال اول و دوم فیزیک را ورق بزنید ببینید اصلا میتوانید با این چیزها کنار بیاید یا نه!
در انتها به نظرم بد نیست به این نکته اشاره کنم که دانشگاه فقط محل برگزاری یک سری کلاس نیست! شما میتوانید کلاسهای دانشگاههای مختلف دنیا را به کمک اینترنت ببینید یا در دورههای آنلاین شرکت کنید. اما همه چیز که کلاس درس نیست! دانشگاه خوب، جایی است که ایدههای خوب شکل بگیرد، دانشگاه خوب جایی است که همصحبتهای خوب داشته باشید. یک دانشگاه خوب جایی است که از گفتگو با آدمهایش، استاد و دانشجو، لذت ببرید و در فضای حرفهای ایجاد شده بتوانید رشد کنید. دانشگاه فقط در و تخته و یک مشت کارمند نیست. اگر بعد از این نوشته تصمیم گرفتید که فیزیک بخوانید، در دانشگاهی بخوانید که این ویژگیها را داشته باشد. من در ایران چندتایی از این دانشگاهها را سراغ دارم، پس نگران نباشید 😉
آلبرت لازلو باراباشی، یک دانشمند شبکه معروفه که اخیرا پروژهای به اسم «علم موفقیت» در دپارتمان «علم شبکه» دانشگاه نورثایسترن شروع کرده. منظور از علم موفقیت، بررسی افراد، شرکتها، کسبوکارها و … به صورت کمی برای رسیدن به تحلیلهای دادهمحور از موفقیت اونهاست. خلاصه که کارشون استفاده از روش علمی برای مطالعه میزان موفقیت افراد یا شرکتها در موضوعات مختلفه. باراباشی تجربیات پژوهشی پروژه علم موفقیت رو در کتاب عامهپسندی به اسم «The Formula: The Universal Laws of Success» منتشر کرده. این نوشته کوتاه، نظر من در مورد این کتابه.
این کتاب بر اساس مجموعهای از پژوهشهای گروه باراباشی در مورد موفقیته و ابتدای کتاب هم موفقیت رو به عنوان یک امر اجتماعی در نظر میگیره. همینطور که از فهرست کتاب مشخصه، در ادامه باراباشی سراغ ۵ قانون کلی در مورد موفقیت میره که هر کدومشون مستند بر تعداد زیادی پژوهشه که میشه بهشون رجوع کرد. توی این کتاب در مورد موفقیت افراد در ورزش، علم، هنر و … صحبت میشه. این کتاب توسط نشر نوین ترجمه شده.
این کتاب چه چیزی نیست؟!
«فرمول» باراباشی نه قرار است کتاب انگیزشی باشد و نه قرار است به شما امید الکی بدهد! کتاب باراباشی یک گزارش دادهمحور علمی است!
تصویری از فهرست کتاب
تفاوت عمده این کتاب با عمده کتابهایی که در مورد موفقیت تا حالا نوشته شده اینه که این کتاب یک گزارشدادهمحور هست! منظورم اینه که شما ممکنه زندگینامه افراد موفق مثل استیوز جابز یا محمد علی کلی رو بخونید و چون اونها آدمای موفقی هستند دچار این خطا بشین که پس من هم اگر کارهایی که جابز کرد رو بکنم حتما یک مدیر موفق در دنیای استارتاپها میشم یا اگه مثل کلی تمرین کنم حتما تبدیل میشم به قهرمان بوکس دنیا. از طرف دیگه کتابهایی که در مورد موفقیت نوشته میشن معمولا بر اساس نمونههای خاص از افراد یا شرکتهای موفق هستند. اغلب این کتابها به نمونههایی اشاره میکنند که مستقل از کم (ناکافی) بودن تعدادشون برای یک بررسی آماری، هیچ گزارشی هم از افرادی که موفق نشدند تاحالا ارائه نمیکنند. به عنوان مثال، ممکنه در کتابی بعد از یک بحث کوتاه و اشاره به چند شرکت موفق این ایده تجویز بشه که فلان استراتژی شما رو به پیروزی میرسونه بدون اینکه بررسی بشه که این استراتژی تا حالا چند شرکت دیگه رو به خاک سیاه نشونده (نگاه کنید به سوگیری بازماندگی)! هر ادعایی که در این کتاب شده بر اساس مجموعهای از پژوهشهای منتشر شده در مجلاتیه که به عنوان مجلات علمی شناختهشدهن و از فرآیند داوری همتا (peer review) عبور کردن! به همین خاطر به این نتایج میشه تکیه کرد!
علی بندری در پادکست بیپلاس، خلاصه این کتاب رو خیلی شنیدنی تعریف کرده:
این کتاب برای چه کسانی مناسبه؟!
اگر دنبال کتابی میگردین که آدرنالین خونتون رو بالا ببره یا بهتون هیجان بده، قطعا کتاب خوبی نیست! این کتاب شرح مجموعهای از پژوهشهای علمیه که برای مردم به زبان قابل فهم منتشر شده. این کتاب یک کتاب انگیزشی نیست!
اگه دنبال این هستید که با واقعیتها کنار بیاین و دنیا رو همون شکلی که کار میکنه بپذیرید قطعا کتاب خوبیه.
اگر حالتون از کتابهای زرد دنیای موفقیت بهم میخوره چون میفهمید که میخوان سرتون کلاه بذارن تا با فروش این کتابها خودشون پولدار بشن، این کتاب رو بخونید!
اگر فکر میکنید که شانس وجود نداره یا اینکه زندگی کلا شانسی هست، این کتاب بهتون کمک میکنه که دید درستی از مفهوم شانس داشته باشین.
اگر یک دانشجو هستید و براتون مهمه که آینده کار حرفهایتون به چه چیزهایی بستگی داره، حتما این کتاب رو بخونید.
اگر اصحاب هنر و رسانه هستید، اگر دنبال راهاندازی یک کسبوکار نوپا هستید قطعا این کتاب ایدههای خوبی بهتون میده.
اگر مشاور، معلم با مدیر مدرسه هستید و قصد پاک کردن ذهن بچههای مردم از باورهای غلطی که از طریق نسلهای گذشته، همکارهای خودتون و شبکههای اجتماعی بهشون رسیده رو دارید، این کتاب فوقالعادهایه!
پس کتاب رو تقریبا به همه پیشنهاد میکنید؟!
بله! به نظر من کتاب «فرمول: قوانین عمومی موفقیت» نوشته باراباشی کتابیه که خوندنش دستکم برای یک بار پیشنهاد بدی نیست! ویدیو تدتاک باراباشی رو ببینید:
شکی نیست که کتاب حاوی اطلاعات ارزشمندی هست که خوبه حتما عموم جامعه اونا رو بدونند. برای همین اگر این کتاب به فارسی ترجمه بشه، من حتما نسخههای زیادی از این کتاب رو به دوستان و اعضای خونوادهم هدیه خواهم داد. همینطور به دانشجوهای تازه وارد به دانشگاه یا گروهمون.
اما اگر شما با ادبیات علم شبکه آشنا باشید، بهتون توصیه میکنم که به جای دنبال کردن این کتاب، مراجعی که کتاب بهش اشاره میکنه رو مطالعه کنید. این کار چندتا خوبی داره؛ اول اینکه در وقتتون صرفهجویی میشه و دوم اینکه با این دست از پژوهشها آشنا میشید. این کار تمرین خوبیه که ببینید چهطور میشه «موفقیت به عنوان یک مفهوم اجتماعی» رو کمّی کرد و با عدد و رقم و نمودار در موردش حرف زد. از طرف دیگه این کتاب جوری نوشته شده که خودش گواهی باشه بر ادعاهایی که درش هست! وقتی کتابی یک مدل علمی برای موفقیت میده باید تا جایی که قوانین موفقیت اجازه میدن، موفق بشه! به همین خاطر روایتگری کتاب به شکلیه که یکسری یافته علمی نهایتا تبدیل به یک کتاب عامهپسند بشه که با برچسب «پرفروشترین کتاب سال» در موردش بشه تبلیغ کرد! کسایی که باراباشی رو میشناسن منظور منو بهخوبی درک میکنند 😉
خلاصه قبل از هر حرف اضافه بیشتری میتونید این ویدیو رو ببینید و اطلاعات خوبی از این کتاب پیدا کنید:
۲۵امین گردهمایی انجمن علمی ژرفا با موضوع سیستمهای پیچیده با همکاری انجمنهای علمی فیزیک، همبند، شناسا از دانشگاه صنعتی شریف و مرکز شبکههای پیچیده و علم دادهٔ اجتماعی دانشگاه شهید بهشتی در تاریخ ۲۴ام اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۸ برگزار شد.
💰 اقتصاد و فیزیک سیستمهای پیچیده – دکتر سامان مقیمی
🧠 مغز از پیچیده تا بغرنج – دکتر عبدالحسین عباسیان
🧬 پیچیدگی زیستی: در جستجوی تصویری واقعبینانه از ژنوتیپ و شایستگی – دکتر عطا کالیراد
این نوشته رو به مناسبت بیست و پنجمین گردهمایی ژرفا با موضوع سیستمهای پیچیده برای شماره ۸۱۸ روزنامه دانشگاه صنعتی شریف نوشتم.
برای دیدن نگاره با کیفیت بیشتر کلیک کنید. حق نشر متعلق به شماره ۸۱۸ روزنامه دانشگاه صنعتی شریف.
انسان به دنبال قدرت پیشبینی
از قرن ۱۷ میلادی ما انسانها به امید پیدا کردن الگوهایی در طبیعت، با جدیت خاصی شروع به مطالعه دنیای اطرافمان به صورت کمی کردیم. رفتهرفته عددها مهمتر شدند و همه هم و غممان تبدیل به این شد که بعد از به دست آوردن یکسری عدد، پیشبینی کنیم که عدد بعدی چیست! گاهی این پیشبینی در مورد مکان یک سیاره در آسمان بود بعد از چند ماه رصد یا دمای یک پیستون پر از گاز و مایع بعد از طی کردن یک فرایند ترمودینامیکی. گاهی هم آن عدد مطلوب، زاویهی پرتاب یک توپ بود به لشکر دشمن! الگوهای حاکم بین اعداد همیشه موضوع هیجانانگیز و سودآوری برای مردم بود چرا که قدرت «پیشبینی» را در پی داشت.
قدرت پیشبینی،مزیت رقابتی علم بر فلسفه بود که از دل مدلسازیهای عددمحور به دست میآمد. قرن ۱۹ و ۲۰ میلادی طی شد و نوبت به هزاره سوم رسید. انسان قرن ۲۱ام که به گمانش همه علوم را خوب میشناخت، با پرسشهای جدیدی روبهرو شد. پرسشهایی که این بار مرز بین علوم را نشانه گرفته بودند. پرسشهایی از این جنس که حالا که فیزیک را بهخوبی میشناسیم، آیا میتوانیم یک ترکیب آلی را به خوبی توصیف کنیم یا مثلا شیوه تاشدگی یک پروتئین را با دقت خوبی پیشبینی کنیم؟! یا اگر متخصص زیستشناسی باشیم پیشبینی رفتار جامعه انسانها در شرایط بحران اقتصادی برایمان ممکن است؟! در مورد رفتار بازار بورس چه؟ اکنون که سلولهای عصبی را میشناسیم آیا کارکرد مغز را میتوانیم توصیف کنیم؟ آیا میتوانیم بگوییم که برای سلولهای عصبی چه اتفاقی میافتد که فردی دچار بیماریهایی مانند صرع یا پارکینسون میشود؟ یا پرسشهایی از این قبیل که چرا هنوز مدیریت ترافیک و جلوگیری از مسدود شدن جادهها برایمان دشوار است؛ مگر ما همان بشری نیستیم که به ماه سفر کردهایم و با توسعه مکانیک کوانتومی بمب اتم ساختهایم؟! چرا بعد از حل کردن این همه مسئله بغرنج، نمیتوانیم زمان بحرانی برای همهگیری یک شایعه یا بیماری جدید در دنیا را محاسبه کنیم و برنامه دقیقی برای چگونگی واکسیناسیون مردم را تدوین کنیم؟ علیرغم این همه پیشرفت در علوم مختلف، چرا در حل این قبیل مسائل ناتوان ماندهایم؟!
چرا شناخت دنیای اتمها برای شناخت دنیای شیمی کافی نیست؟! یا چرا «بیشتر، متفاوت است»؟
همه اینها پرسشهایی بود که بهخاطر ظاهر سادهشان انسان قرن بیست و یکمی نخست فکر میکرد که «علیالاصول» باید بشود جوابشان را دانست. بالاخره طی سه قرن گذشته، ریاضیات بسیار گسترش یافته بود و فیزیک – علم اتمها و کهکشانها – را به خوبی توسعه داده بودیم. فیزیک هم که مادر شیمی است و شیمی مادر زیستشناسی و زیستشناسی توصیفکننده موجودات زنده و انسان هم یک موجود زنده است. رفتار بازار بورس یا اقتصاد جهانی یا همهگیری یک بیماری هم بر اساس عملکرد همین موجودات زنده است. خب پس لابد با مقداری محاسبه میتوان به این پرسشها پاسخ داد. با این وجود، رفته رفته متوجه شدیم که فهم ما از سیستمهایی مانند مغز انسان یا اقتصاد جهانی دچار نواقص جدی است و پیشبینی و کنترل رفتار آنها برای ما بسیار دشوار است. گویا این سیستمها دارای پیچیدگی عجیبی هستند. به عبارتی، این سیستمها، پیچیده هستند از آنجا که ما با آنکه اجزایشان را میشناسیم و رفتار تکتک آنها را به خوبی میتوانیم پیشبینی کنیم، ولی «رفتار جمعی» آنها تحت یک ساختار جدید را نمیتوانیم به خوبی توصیف کنیم! میدانیم که عملکرد سلولهای عصبی سازنده مغز چگونه است، اما عملکرد مغز را نمیتوانیم توصیف کنیم. مثلا نمیدانیم تکلیف حافظه چیست! میدانیم که در سلولهای عصبی حافظه وجود ندارد ولی با این حال، در مجموعهای از همین سلولها وجود دارد! همین مجموعه کارهای عجیب و غریبتری هم میکند. مثلا سلولهای عصبی مغز به طور جمعی از خود، آگاهی نشان میدهند. در حالی که آگاهی در هیچ کجای سلول عصبی بیچاره وجود ندارد. تلاش برای حل این قبیل تناقضها که در مقیاس ریز اگر همه چیز آشنا باشد، لزومی ندارد در مقیاس درشتتر رفتار سیستم را بتوانیم توصیف کنیم آغازگر انگارهای جدید در علم بود؛ انگاره پیچیدگی.
اگر به دنبال کتاب مناسبی برای یادگیری سیستمهای پیچیده هستید، این کتاب پیشنهاد جدی ما است 🙂
بشر قرن ۲۱، به دنبال شناخت سیستمهای پیچیده است. سیستمهایی که از تعداد زیادی اجزا تشکیل شدهاند و نوعی نظم خودبهخودی بر آنها حاکم است. در این سیستمها در مقیاس ریز، اجزایشان برهمکنشهای موضعی دارند ولی در مقیاس درشت، رفتارهای «پدیداره» از خود نشان میدهند که شبیه به رفتار اجزای آن در مقیاس ریز نیست. راستش، ما ناچار به درک سیستمهای پیچیده هستیم. برای ما که همیشه مجذوب قدرت پیشبینی علم شدهایم مهم است که بدانیم اگر آنفولانزا در آفریقا شایع شد با چه احتمالی یک آلمانی در چه روزی بیمار میشود و با چه احتمالی یک ایرانی در چند روز بعد. برای ما مهم است، چرا که شبکه واگیری بیماری از لحاظ ریاضیاتی موجود سادهای نیست و مطالعه یک فرایند دینامیکی روی چنین شبکهای بدون کمک گرفتن از کامپیوترها غیرممکن است. برای ما حل همزمان تعداد زیادی معادله دیفرانسیل غیرخطی که به همدیگر وابسته هستند با قلم و کاغذ اصلا راحت نیست. حداقل تجربه سال اول و دوم زندگی دانشگاهیمان این را به ما گوشزد میکند!
سیستمهای پیچیده مهم هستند، چرا که انگاره پیچیدگی عینک جدیدی برای مطالعه طبیعت به ما میدهد. انگاره پیچیدگی به ما میگوید مستقل از اینکه مسئلهای تا پیش از این در کدام حوزه خاص از علم بررسی میشده، باید با نگاهی از پایین به بالا به دنبال حل آن مسئله باشیم و همزمان از همه امکانات فنی و تحلیلیمان برای حل آن استفاده کنیم. برای مثال، مسئله مغز، یک مسئله در فیزیک یا شیمی یا زیستشناسی یا علوم کامپیوتر نیست. در مکتب/نگاه/انگاره پیچیدگی، مسئله مغز سوالی است که متخصصان حوزههای مختلف با ابزارهایی که دارند سعی میکنند در یک محیط مشارکتی راهی برای حل آن پیدا کنند.
انگاره پیچیدگی به ما میگوید با تبدیل کردن یک سیستم به اجزا سازنده آن و شناخت اجزا نمیتوانیم به درک درستی از آن سیستم برسیم. مکتب پیچیدگی در برابر مکتب تقلیلگرایی (reductionism) قرار دارد.
(این نوشته از دکتر محمد خرمی در مورد تقلیلگرایی را بخوانید.)