گالیلئو گالیله قطعاً یکی از مشهورترین چهرههای تاریخ علم است؛ نه فقط بهدلیل نقش برجستهاش در گسترش و پیشرفت علم فیزیک و نجوم، بلکه بهخاطر ماجرای اختلافش با کلیسا بر سر حمایت از نظریهٔ خورشیدمرکزیِ کوپرنیک. همین امر باعث شده است آثار زیادی تا به امروز در رابطه با زندگی گالیله تألیف شود. نمایشنامهٔ «زندگی گالیله» نوشتهٔ برتولت برشت، نویسندهٔ بزرگ آلمانی، یکی از آثار شاخص ادبی در این زمینه است که تابهحال چندینبار به زبان های مختلف روی صحنه رفته.
علاوه بر دردسترسبودن نسخهٔ فیزیکی این کتاب در کتابفروشیهای مختلف، این اثر را میتوانید در قالبهای دیگر نیز از طریق لینکهای زیر بخوانید و بشنوید و ببینید:
همچنین در ادامه میتوانید گفتگوی مهدی موسوی را با دکتر امیرمحمد گمینی، عضو هیئت علمی پژوهشکدهٔ تاریخ علم دانشگاه تهران، در رابطه با نمایشنامهٔ «زندگی گالیله» مشاهده کنید. در این گفتگو که در بستر لایو اینستاگرامی برگزار شده، کتاب برشت از منظر تاریخی و فلسفی مورد بررسی قرار گرفته و درمورد سؤالات زیر بحث شده است:
آیا گالیله سوسیالیست بود؟
آیا اختلاف گالیله با کلیسا بر سر ایمان و عقلانیت بود؟
آیا گالیله نظریه خورشید مرکزی را اثبات کرده بود؟
آیا رصدهای گالیله نجوم بطلمیوسی را به طور قطع مردود کرده بود؟
(اصلاحیه: خانم منجم یونانی در قرن چهارم میلادی هوپاتیا نام داشت.)
امسال هم مانند سال گذشته در حجم زیادی از غم و ملال سپری شد. بسیاری از ما عزیزانی را از دست دادیم که پرپرشدنشان کماکان برایمان باورکردنی نیست. بدتر آنکه هنوز فرصت مناسب برای سوگواری نیز پیدا نکردهایم. روح همه رفتگان شاد و یادشان گرامی! دنیاگیری کرونا به ما نشان داد که هر چه از خرد، تجربه و مدیریت جسورانه فاصله بگیریم آسیب بیشتری خواهیم خورد، چه در غرب آسیا باشیم چه در امریکای شمالی! ما برای حفاظت از خودمان و نسل آینده مجبوریم که به علم با نگاهی حسابشدهتر نظر کنیم. افسوس که جای علم و گفتمانهای منطقی در میان ما همچنان چندان مشهود نیست …
بگذریم. در سالی که گذشت، به فراخور تخصص و تواناییمان، ما در سیتپـــــور تلاش کردیم تا محتوای علمی مناسب این روزگار را تدارک ببینیم. تلاش کردیم تا بیشتر از قبل تولید محتوا داشته باشیم چرا که عبور از این روزهای سخت که با نشر اطلاعات نادرست یا بیدقت همراه شدهاند، بدون خوراک علمی مناسب سختتر خواهد شد. امسال برخلاف میل باطنیمان، مطالبی در قالب استوری، پست و پخش زنده در صفحه اینستاگرامی سیتپور نیز داشتیم.
پیرامون دنیاگیری کرونا
امسال، از میان ۳۵ پست منتشر شده، مطالب زیر به طور مستقیم یا غیرمستقیم به همهگیری کرونا مربوط بودند:
بخشی از تلاش ما در تابستان گذشته بر این بود تا تصویر واقعیتری از حرفه فیزیک را به نمایش بگذاریم. برای همین مطالبی در توصیف دورنمای آموزشی و پژوهشی فیزیک به شرح زیر منتشر کردیم:
علاوه بر توصیف کلی رشته فیزیک، سعی کردیم با دانشجویان دکتری و پژوهشگران پسادکتری در گرایشهای مختلف فیزیک گفتوگوهای مفصلی داشته باشیم. محتوای این گفتوگوها پیرامون کم و کیف زندگی حرفهای در یک گرایش خاص بود. بسته به بضاعتمان، موفق شدیم پیرامون ۸ گرایش برنامه زنده داشته باشیم. همینطور سمیرا کامرانی یک نوشته در مورد مهندسی هستهای و پرتو پزشکی منتشر کرد.
امسال جایزه نوبل در فیزیک به توسعه دهندگان فیزیک سیستمهای پیچیده رسید. نیمی از این جایزه به جورجیو پریزی و نیم دیگر آن به طور مشترک به شوکورو مانابه و کلاوس هاسِلمن به تعلق گرفت. ما امسال یک گفتوگوی خوب، چند سخنرانی و چند نوشته مربوط به سیستمهای پیچیده منتشر کردیم:
به عنوان سردبیر سیتپـــــور، میخواهم از همه کسانی که این مدت با رعایت کردن شیوهنامههای بهداشتی از سلامتی خودشان و ما مراقبت کردهاند تشکر کنم. تشکر بعدی ویژه کسانی است که به هر شکلی کوشیدند تا اطلاعات درست به دست مردم برسد و در رویارویی با گسترش شبه علم و خرافات به درستی تلاش خودشان را کردند. دست هر کسی که به شکل مستقیم یا غیرمستقیم جانی را از آسیبی حفظ کرده به گرمی میفشارم.
از همه نویسندگان و مهمانان سیتپـــــور خصوصا عزیزانی که در برنامه معرفی گرایشها حضور داشتند کمال تشکر را دارم. علاوه بر سعیده زارع که بدون کمک او برگزاری این برنامهها غیر ممکن بود از همه دوستانی که دعوت ما را پذیرفتند بسیار سپاس گزارم. ممنونم از بهار بیداران، زهرا شعرباف، حمید حسنی، مرتضی جعفری، فاطمه مهدیخانی، محمد امین تاجیک، زهرا تبریزی، سینا صفرآبادی، بهراد تقوی، علیرضا وفاییصدر، فریدا فارسیان، امیر سالار نیکاندیش، محمد جوادی، ساناز شکری، محمد حمدی، مژگان خانجانیان پاک، سارا حیدری، سینا سجادی، فرنوش فرهپور، حسین سالاری، حمیدرضا رحمانی، سمانه نصیری، شیما سید علایی و علیرضا سعیدی.
تشکر ویژه از دکتر یاسر رودی بابت حضورش در برنامه پژوهش به عنوان یک محقق میانرشتهای و همه مشاورهها و گفتوگوهایی که در یکسال گذشته داشتهایم. شخصا همصحبتیهایم با یاسر در یکسال گذشته جزو برجستهترین اتفاقات زندگیم خواهد بود.
بنیاد سیتپـــــور یک بنیاد ناسودده است. یعنی سیتپور هیچ راه درآمدی جز کمکهای مردمی (donation) ندارد. ما حتی کوچکترین تبلیغی هم در وبسایت، تلگرام یا اینستاگرام سیتپور منتشر نمیکنیم. اگر مرامنامه ما را خوانده باشید هدف ما از ایجاد سیتپور یک کار دلی ولی حرفهای بوده و هیچگاه به دنبال دکان باز کردن نبودهایم. به همین خاطر صمیمانه از هر کس که به شیوهای به برقراری پروژههای ما کمک میکند سپاسگزاری میکنیم. به طور ویژه امسال از مدرسه دانش بابت حمایت مالی از سیتپـــــور متشکریم!
به عنوان آخرین سطر، در میان آشفتهبازار فضای ترویج علم ایران، بسیار خوشحالیم که آقای حازم فریپور برنده جایزهای به خاطر «یک عمر ترویج علم» شدند. آقای فریپور عزیز سرتان سلامت.
اگر علاقهمند به پیوستن به ما هستید، مرامنامه ما را بخونید.
متن پیش رو ترجمه جستاری از کارلو روولی فیزیکدان ایتالیایی است. او عمدتا در زمینه گرانش کوانتومی کار میکند و بنیانگذار نظریه گرانش کوانتومی حلقه است. اصل این نوشته اخیرا در کتابی با عنوان There Are Places in the World Where Rules Are Less Important Than Kindness منتشر شده است. این جستار پیش از رصد امواج گرانشی نوشته شده است. رصد مستقیم امواج گرانشی در ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۵ پنج ماه پس از انتشار این مقاله انجام شد. در سال ۲۰۱۷ این مشاهده منجر به دریافت جایزه نوبل در فیزیک شد.
شکی نیست که آلبرت آینشتین یکی از دانشمندان بزرگ قرن بیستم بود که عمیقتر از دیگران رازهای طبیعت را دید. آیا این به معنی این است که ما باید هر کاری را که او انجام دادهاست، درست بدانیم؟ او هرگز اشتباه نمیکرد؟ برعکس! در واقع، تعداد کمی از دانشمندان به اندازه آینشتین اشتباه کردهاند و آنهایی که به اندازهٔ او نظر خود را تغییر دادهاند انگشتشمارند. در مورد اشتباهات او در زندگی روزمره که موضوعی شخصی است و در نهایت به خودش مربوط است صحبت نمیکنم. بلکه در مورد اشتباههای کاملا علمی او سخن میگویم؛ ایدههای اشتباه، پیشبینیهای نادرست، معادلات پر از خطا و ادعاهای علمیای که خود او پسشان گرفت و آنهایی که نادرست بودنشان ثابت شد.
اجازه دهید برایتان چند نمونه بیاورم. امروزه میدانیم که جهان در حال انبساط است. ژرژ لومتر، فیزیکدان بلژیکی، با استفاده از نظریههای خودِ آینشتین، موفق به درک این موضوع شد و او را از یافتههای خود آگاه کرد. آینشتین اما آن ایدهها را رد کرد و در پاسخ گفت که آنها بیمعنیاند و تنها در دههٔ سی میلادی که انبساط واقعاً مشاهده شد حرف خود را پس گرفت. یکی دیگر از پیامدهای نظریه او وجود سیاهچالهها است؛ او چندین متن پراشتباه در این زمینه نوشت و ادعا کرد که جهان در لبه سیاهچاله پایان مییابد. وجود امواج گرانشی که اکنون برای آن شواهد غیرمستقیم داریم نیز در نتیجهٔ نظریههای آینشتین است. آینشتین ابتدا نوشت که این امواج وجود دارند، اما درست پیش از آنکه به دنبال تفسیر اشتباه نظریه خودش ادعا کند که آنها وجود ندارند. سپس دوباره نظر خود را تغییر داد تا نتیجه مخالف و درست را بپذیرد.
وقتی آینشتین نظریه نسبیت خاصاش را نوشت، از ایده فضازمان استفاده نکرد. این ایده که گویی به مفهوم یک پیوستار (فضای پیوسته) چهاربعدی شامل فضا و زمان اشاره میکند، در واقع کار هرمان مینکوفسکی بود که از آن برای بازنویسی نظریهٔ آینشتین استفاده کرد. هنگامی که آینشتین از آنچه مینکوفسکی انجام داده بود آگاه شد، ادعا کرد که این کار فقط از نظر ریاضیاتی بغرنجکردن بیهودهٔ نظریهاش است، البته پس از مدت کوتاهی کاملاً نظر خود را تغییر داد و دقیقاً از مفهوم فضازمان برای نوشتن نظریهٔ نسبیت عام استفاده کرد. در موضوع نقش ریاضی در فیزیک، آینشتین بارها دیدگاهش را تغییر داد و در طول زندگیاش طرفدار ایدههای گوناگونی بود که با هم صریحا در تناقض بودند. آینشتین پیش از نوشتن معادلاتِ درست کار اصلیاش، یعنی نظریهٔ نسبیت عام، مجموعه مقالههایی منتشر کرد که همه غلط بودند و هرکدام معادلهٔ نادرستِ متفاوتی را پیشنهاد میدادند. او حتی تا جایی پیش رفت که یک اثر پیچیده و مفصل منتشر کرد تا استدلال کند که این نظریه نمیتواند تقارن خاصی داشته باشد، تقارنی که او بعداً به عنوان اساس نظریهاش برگزید!
آینشتین در سالهای پایانی زندگیاش، سرسختانه پافشاری میکرد که میخواهد یک نظریهٔ وحدتبخش برای گرانش و الکترومغناطیس بنویسد، بدون توجه به این که الکترومغناطیس جزئی از یک نظریه بزرگتر (نظریهٔ الکتروضعیف) است، کما اینکه پس از مدت کوتاهی نشان داده شد. بنابراین، پروژه او در متحد کردن آن با گرانش بیفایده بود. آینشتین همچنین بارها موضع خود را در مناظرههای مربوط به مکانیک کوانتومی تغییر داد. او در ابتدا میگفت که این نظریه در تضاد با بقیه چیزها است. سپس پذیرفت که اینطور نیست و خودش را محدود به پافشاری بر این ایده کرد که این نظریه ناکامل است و نمیتواند تمام طبیعت را توصیف کند. در مورد نسبیت عام، اینشتین برای مدت طولانی متقاعد شده بود که معادلات در نبودِ ماده نمیتوانند جواب داشته باشند و بنابراین، میدان گرانشی به ماده وابسته است. او دست از این باور برنداشت تا زمانی که ویلم دوسیته و دیگران نشان دادند که او اشتباه میکند. سرانجام نظریه را این گونه تفسیر کرد که میدان گرانشی یک موجود مجزای واقعی است که به خودی خود وجود دارد.
در اثر خارقالعادهٔ ۱۹۱۷ او کیهانشناسی نوین را بنیان گذاشت. آینشتین به این پی برد که جهان میتواند یک ۳-کره باشد. او ثابت کیهانشناسی را معرفی کرد که امروز مورد تایید است ولی با این کار همزمان یک خطای فاحش به فیزیک (عدم تغییر عالم در زمان) و یک خطای چشمگیر به ریاضی اضافه کرد؛ او متوجه نشد جوابی که ارائه کرده بود ناپایدار است و نمیتواند دنیای واقعی را توصیف کند. در نتیجه، آن مقاله ترکیب عجیبی از ایدههای بزرگِ جدید و انقلابی و انبوهی از خطاهای جدی است.
آیا این اشتباهها و تغییر رویهها چیزی از تحسین و ستایش ما نسبت به آلبرت آینشتین کم میکند؟ به هیچ وجه. اگر تغییری هم در ما باشد، برعکس است. به نظر من در عوض، این چیزها نکتهای راجع به ذات هوش به ما میآموزند. هوش، طرفداری سرسختانه از نظرات خود نیست بلکه آمادگی لازم برای تغییر و حتی کنار گذاشتن آن نظرات است. برای درک جهان، باید شهامت آن را داشته باشید که ایدهها را بدون ترس از شکست آزمایش کنید، پیوسته نظرات خود را بازبینی کنید و آنها را بهبوبد ببخشید.
آینشتینی که بیش از هر کس دیگری مرتکب خطا میشود دقیقاً همان آینشتینی است که بیشتر از دیگران در فهم طبیعت موفق است و اینها مکمل هم و از جنبههای ضروری همان هوش عمیق هستند: بیپروایی در تفکر، شهامت خطر کردن، ایمان نداشتن به ایدههای دریافتشده، از همه مهمتر ایدههای خود شخص. اینکه شهامت اشتباه کردن داشته باشی، ایدههای خود را تغییر دهی، و نه یک بار بلکه بارها، تا به مرحله کشف برسی. آنچه مهم است درست بودن نیست، تلاش برای فهمیدن است.
همه ما اسم گالیله رو شنیدیم و میدونیم که یکی از تاثیرگذارترین فیزیکدانانهای تاریخه. اثر معروف گالیله «دیالوگو» در مورد این ایده است که خورشید مرکز منظومه شمسیه که خب همین حرفها هم پای گالیله رو به دادگاه تفتیش عقاید باز کرد. با این وجود، گالیله نه تنها در زمینه فیزیک و ریاضی که در زمینههای دیگهای هم اهل تحقیق و پژوهش بوده و گاهی هم سوالهای خیلی مهمی پرسیده و به بعضیهاشون هم تونسته جواب بده. یه مثال خیلی مهم، الگوی تغییر میزان سوختوساز پایه (متابولیسم) حیوانات به نسبت وزنشونه. در واقع سوال اینه که وقتی در گونههای مختلف وزن حیوونی دو برابر میشه مقدار سوخت و سازش چند برابر میشه؟ جواب این سوال به یک مسئله خیلی مهم مقیاسی در سامانههای زیستی برمیگرده. چیزی که بعد از گذشت چند قرن، تازه دانشمندا موفق شدن توضیحی برای این کار پیدا کنند! نوع وابستگی سوخت و ساز به وزن حیوونا همون چیزیه که امروز به قانون Kleiber معروفه.
West G., 2017, Scale. The universal laws of growth, innovation, sustainability, and the pace of life in organisms, cities, economies, and companies,
خب این خیلی جالبه که گالیله در اون سالها تونسته به اینچیزها فکر کنه و سوالهای مهمی خارج از فیزیک و ریاضیات مطرح کنه و به کمک شناخت و مهارتمناسبی که در این زمینهها داشته سعی کرده مسئلهای خارج از تخصص اصلیش رو به میزان قابل توجهی جواب بده. بینش عمیقی که گالیله، نیوتون یا ریچارد فاینمن داشته همیشه زبانزد جامعه علمی بوده. بینشی که گاهی فقط منجر به این شده که سوالهای بسیار خوبی مطرح کنند. به قول کارل سیگن، «ما جهان خود را با شهامت پرسشها و عمق پاسخهایمان درخور میسازیم.»
مستقل از زمان گذشته که یک سری همهچیزدان معروف مثل ابنسینا وجود داشته در تاریخ مدرن هم که ما مفاهیمی مثل دانشگاه و تخصص دانشگاهی داریم باز اسم افراد دیگهای شنیده میشه که به مسائلی خارج از تخصص اصلیشون پرداختن و در نهایت موفق شدن که اونها رو به خوبی توسعه بدن. مثلا، اگه فیلم ذهن زیبا رو دیده باشین میدونید که جان نش، ریاضیدون معروف، برنده جایزه نوبل در اقتصاده یا مثلا جان فوننویمان هم در توسعه ریاضیات و فیزیک مشارکت جدی داشته و هم در علوم کامپیوتر و اقتصاد! اسم نوآم چامسکی رو هم که این روزا دیگه همه شنیدیم؛ چامسکی پدر علم زبانشناسی مدرنه که این روزها بیشتر از هر چیزی به عنوان یک منتقد جدی سیاستهای امریکا شناخته میشه و حرفش هم در بین اهل فن خریدار داره. خلاصه این که آدمها سعی کنن با توجه به دانش و مهارتهایی که در زمینه تخصصیشون دارن سراغ بررسی یا حل مسئلههای دیگه در بقیه حوزهها برن چیز عجیبی نیست. توی پست معرفی کتاب «قوانین عمومی موفقیت» باراباشی گفتیم که این تحقیقات عموما توسط افرادی انجام شده که زمینه تحقیقاتشون چیزهایی مثل فیزیک و علوم داده بوده نه مثلا مدیریت یا روانشناسی! در واقع لازلو باراباشی، نویسنده کتاب، به کمک همکارانش با استفاده از روش علمی سعی کرده راهی برای مطالعه کمی میزان موفقیت افراد یا شرکتها در موضوعات مختلف پیدا کنه و به نتیجهگیری معقولی برسه. نتایج این تحقیقات توی مجلههای معتبر علمی چاپ شده و خلاصهای از اونها رو باراباشی در کتاب عامهپسندی منتشر کرده. اگه کنجکاویتون در مورد این ماجرا زیاد شد پیشنهاد میکنیم حتما قسمت ۲۸ام پادکست بیپلاس که خلاصه این کتاب رو تعریف میکنه رو گوش کنید.
اگه همه این داستانها رو هم بذاریم کنار، عصری که ما توش زندگی میکنیم عصر توسعه علوم بینرشتهایه. این روزها مرتب میشنویم که مثلا فیزیکدانها و ریاضیدانها در بازارهای مالی مشغول فعالیت هستند یا اینکه زیستشناسها و روانشناسها در یک پروژه مشترک مشغول مطالعه مسائلی پیرامون عملکرد مغز انسان هستند. اصلا این روزها وقتی اسم نوروساینس برده میشه به طور مشخص در مورد یک حوزه کاملا بین رشتهای صحبت میشه که متخصصهایی از رشتههایی مثل ریاضی، علوم کامپیوتر، فیزیک، آمار، زیستشناسی، روانشناسی، پزشکی و رشتههای مختلف مهندسی دور هم جمع شدند و به کمک همدیگه مشغول تحقیق و پژوهش هستند تا از کار مغز و رفتار انسان سر در بیارن. از طرف دیگه زیاد از جاهای مختلف شنیدیم که اضافه کردن آدمهای جدید و بعضا خیلی دور از رویه یه شرکت منجر به این میشه که ایدههای خلاقانه بیشتری شکل بگیره و در نهایت انگار شرکتهای بزرگ بدشون هم نمیاد که آدمهای خارج از چارچوبهای رایج کسب و کارشون رو استخدام کنند. اون قدرها هم البته دور از عقل نیست این کار؛ شما اگه واقعا نیاز دارید که به چیزی جور دیگهای نگاه کنید باید یا سعی کنید که از شر همه چارچوبهای شکل گرفته در ذهنتون بعد از سالها آموزش حرفهای خلاص بشین که خب این کار خیلی سختیه یا اینکه از آدمهایی که ذهنیت متفاوتی دارن دعوت کنید تا به چالش پیش اومده فکر کنند و راه حلی ارائه کنند. بالاخره گاهی برای رسیدن به جایی که هرگز نبودیم مجبوریم راههایی رو طی کنیم که تاحالا نرفتیم دیگه، نه؟!
اما، این فقط یک طرف ماجرا است! در حقیقت طرفی که اتفاقا این روزها زیاد ازش صحبت میشه و به ظاهر مردم هم ازش استقبال میکنند. عموما هم همه جا در مورد خیر و برکتی که پشت این مدل کارهای بینرشتهای و میانموضوعی قرار داره صحبت میشه. ای کاش همیشه هم این جوری بود، ولی خب اگه یکمی با دقت بیشتری نگاه کنیم متوجه میشیم اینکه این جور مواقع ماجرا ختم به خیر نمیشه که هیچ، تازه این طرف در واقع طرف پر از ریسک ماجراست! یکی از چالشهای جدی این رهیافت اینه که آدمهایی که در زمینهای تخصص دارن در مورد زمینه دیگه شروع به اظهار نظر میکنن در حالی که به جهلشون نسبت به پیشزمینههای اون مسئله واقف نیستند و فکر میکنند که کاملا حق با اونهاست در حالی که یا تحلیلشون غلطه یا به نتیجهگیری اشتباهی میرسند. به افرادی که در زمینهای خارج از تخصص اصلیشون اظهار نظر غلط میکنند اصطلاحا متجاوزان معرفتی میگن؛Epistemic trespassers
دانشگاه فقط محل برگزاری یک سری کلاس نیست! شما میتوانید کلاسهای دانشگاههای مختلف دنیا را به کمک اینترنت ببینید یا در دورههای آنلاین شرکت کنید. اما همه چیز که کلاس درس نیست! دانشگاه خوب، جایی است که ایدههای خوب شکل بگیرد، دانشگاه خوب جایی است که همصحبتهای خوب داشته باشید. یک دانشگاه خوب جایی است که از گفتگو با آدمهایش، استاد و دانشجو، لذت ببرید و در فضای حرفهای ایجاد شده بتوانید رشد کنید. دانشگاه فقط در و تخته و یک مشت کارمند نیست. اگر بعد از این نوشته تصمیم گرفتید که فیزیک بخوانید، در دانشگاهی بخوانید که این ویژگیها را داشته باشد.
دانشگاهها پایه و اساس پژوهش هستند و نه صرفا محل برگزاری یکسری کلاس! در ضمن شما توی دانشگاه با انسانهای متفاوتی تعامل میکنید، انسانهایی که در بین وفور و پراکندگی منابع و راههای موجود برای رسیدن به سطح خوبی از علم میتونند شما رو راهنمایی و هدایت کنند. در حقیقت اینکه شما فقط انسان باهوشی باشید و یا اینکه مطالعهی زیادی داشته باشید، کافی نیست. شاید در مقاطع اولیه تحصیل این قضیه زیاد خودش رو نشون نده ولی زمانی که پای پژوهش به میون بیاد اون موقع هدایت علمی مناسب خودش رو به خوبی نشون میده. مهمترین تفاوت دانشگاهها و موسسات علمی تراز اول جهان با بقیه جاها در نوع کلاسهاشون و ساختمونهاشون نیست، بلکه وجود افراد به معنی واقعی متخصص هست که وظیفهی هدایت علمی رو درست ایفا میکنند.
مدل آیزینگ، به عنوان معرفترین مدل در فیزیک آماری، یک مدل ساده برای توصیف گذار فاز در مواد مغناطیسی است. این مدل از متغیرهای گسسته (اسپین) به روی یک گراف مشبکه (Lattice) تشکیل شده است.