رفتن به نوشته‌ها

برچسب: فیزیک ذرات

چهار درس طلایی از استیون واینبرگ

اول مرداد سال جاری، استیون واینبرگ از بزرگترین فیزیکدانان نظری زمان ما فوت کرد. واینبرگ به مراتب بلند قامت‌تر از چیزی است که من درباره او بنویسم. با این حال‌، سال‌ها پیش واینبرگ در نوشته‌ کوتاهی ۴ درس طلایی به دانشمندان تازه‌کار می‌دهد. اصل این نوشته در این جا قابل خواندن است و متن پیش رو ترجمه‌ای از متن اصلی است.

Weinberg, S. Four golden lessons. Nature 426, 389 (2003)
doi.org/10.1038/426389a

حدود صدسال پیش، هنگامی که مدرک کارشناسیم را گرفتم، قبل از شروع پژوهش شخصیم، هر گوشه‌ای از فیزیک که می‌خواستم آن را برای خود ترسیم کنم مانند اقیانوسی وسیع و کشف نشده‌ به نظرم می‌رسید. چه‌طور می‌توانستم کاری انجام بدهم بدون آن‌که بدانم چه چیزی پیش از این انجام شده است؟ خوش‌بختانه در سال اول تحصیلات تکمیلی، شانس این را داشتم که به دستان فیزیکدانان باتجربه‌ای سپرده شوم که علی رغم اعتراض‌های دلواپسانه من، بر این پافشاری کردند که من باید پژوهشم را شروع کنم و هر چیزی که به دانستن آن نیاز دارم را طی مسیر بردارم. یا باید شنا می‌کردی یا که غرق می‌شدی! در کمال تعجب، فهمیدم که این روش موثر است. سرانجام موفق شدم که یک دکتری سریع بگیرم؛ هرچند که در لحظه فارغ‌ التحصیلی به این موضوع آگاه بودم که تقریبا چیزی در مورد فیزیک نمی‌دانم. با این وجود من درس بزرگی گرفتم و آن این‌که هیچ کس همه چیز را نمی‌داند و شما هم نیازی ندارید که بدانید!

به دنبال استعاره اقیانوس‌شناسی‌ام، درس بعدی برای آموختن این است که تا وقتی که شنا می‌کنید و غرق نمی‌شوید باید آب‌های سخت را هدف بگیرید. در اواخر دهه ۶۰ هنگامی که در MIT تدریس می‌کردم، دانشجویی به من گفت که می‌خواهد به جای فیزیک ذرات بنیادی که من روی آن کار می‌کردم به سمت نسبیت عام برود. دلیلش هم این بود که اصول دومی شناخته شده بود در حالی‌که اولی به چشم او بهم ریخته می‌آمد. بی‌درنگ به ذهنم رسید که او همین الان دلیل بسیار خوبی برای انجام دادن خلاف چیزی که گفته را آورده! فیزیک ذرات حوزه‌ای بود که هنوز میشد در آن کار خلاقانه انجام داد. با این‌که در دهه ۶۰ فیزیک ذرات واقعا کلاف سردرگمی بود ولی تلاش‌ خیلی از فیزیکدانان نظری و تجربی از آن زمان منجر به باز کردن گره‌ها و کنار هم گذاشتن همه چیز (خب، تقریبا همه‌چیز) در قالب یک نظریه زیبا به اسم مدل استاندارد شد. نصیحت من است که به دنبال بهم‌ریختگی‌ها بروید، هر چه خبر است در آنجاست!

نصیحت سوم من احتمالا سخت‌ترین آن‌ها برای پذیرفتن است. و آن این‌که خودتان را به خاطر هدردادن وقت ببخشید! از دانشجویان فقط خواسته می‌شود مسائلی را حل کنند که اساتیدشان به قابل حل بودن آن‌ها آگاه هستند (مگر اینکه آن اساتید به‌طور غیرعادی بی‌رحم باشند). علاوه بر این، اصلا مهم نیست که آن مسائل از لحاظ علمی مهم باشند چرا که هدف از حل شدنشان تنها گذراندن درس است! در دنیای واقعی دانستن اینکه کدام مسائل مهم هستند کار دشواری است و شما هیچگاه متوجه نمی‌شوید که در مقطعی از تاریخ که در آن به سر می‌بری آن مسئله حل‌شدنی است یا نه. در آغاز قرن بیستم، لورنتز و آبراهام به دنبال به‌دست آوردن نظریه‌ای برای الکترون بودند. هدف بخشی از این کار رسیدن به این نکته بود که چرا تمام تلاش‌های صورت گرفته برای شناسایی اثرات حرکت زمین در میان اتر با شکست روبه‌رو شده است. اکنون ما می‌دانیم که آن‌ها روی مسئله اشتباهی کار می‌کردند. در آن زمان، هیچ‌کس نمی‌توانست برای الکترون نظریه موفقی را توسعه دهد چرا که هنوز مکانیک کوانتومی کشف نشده بود! نبوغ آلبرت آینشتین در ۱۹۰۵ نیاز بود تا به این پی‌برده شود که مسئله درستی که باید روی آن کار کرد اثر حرکت روی اندازه‌گیری‌های فضا و زمان است. این مسئله منجر به نظریه نسبیت خاص برای او شد. از آنجا که شما هیچ‌گاه نخواهید فهمید که کدام مسائل انتخاب‌های درستی برای کار کردن روی آن‌ها هستند، بیشتر وقت سپری شده‌تان در آزمایشگاه یا پشت میز هدر خواهد رفت. اگر می‌خواهید خلاق باشید، باید به این عادت کنید که بیشتر زمان خود را می‌بایست صرف خلاق نبودن کنید و برای مدتی روی اقیانوس دانش علمی در انتظار باد متوقف بمانید.

در آخر، چیزی از تاریخ علم یا دست کم تاریخ شاخه‌ای از علم که دنبالش می‌کنید یادبگیرید. کم‌اهمیت‌ترین دلیل برای این کار این است که تاریخ ممکن است واقعا دردی از کار پژوهشی شما دوا کند. به عنوان مثال، هر از گاهی دانشمندان از حرکت باز می‌ایستند چرا که به یکی از مدل‌های بیش از حد ساده شده علم باور پیدا می‌کنند که توسط فیلسوفانی چون فرانسیس بیکن تا توماس کوهن و کارل پوپر مطرح شده‌ است. بهترین پادزهر برای فلسفه علم، دانشی از تاریخ علم است.

از آن مهم‌تر، تاریخ علم کار شما را می‌تواند ارزشمندتر نزدتان جلوه دهد. به عنوان یک دانشمند احتمالا شما قرار نیست که فرد ثروتمندی شوید. احتمالا دوستان و خانواده‌تان نخواهند فهمید که شما مشغول چه کاری هستید. و اگر در زمینه‌ای مثل فیزیک ذرات بنیادی کار می‌کنید، شما حتی احساس رضایت از انجام کاری که بلافاصله مفید است را هم نخواهید نداشت. با این وجود شما می‌توانید با تشخیص این‌که کار شما در علم بخشی از تاریخ است احساس رضایت زیادی به دست آورید.

به یک‌صد سال پیش، سال ۱۹۰۳ نگاه کنید. امروز چقدر مهم است که چه کسی نخست‌وزیر بریتانیای کبیر در ۱۹۰۳ یا رئیس‌جمهور ایالات متحده بوده است؟ آن‌چه که به وضوح خیلی مهم است این است که در دانشگاه مک‌گیل، ارنست راترفورد و فردریک سودی مشغول درک و بررسی طبیعت پرتوزایی بوده‌اند. این کار (البته که) کابردهای عملی داشت اما آن‌چه که مهم‌تر است پیامدهای فرهنگیش است. درک درست پرتوزایی به فیزیکدانان اجازه داد تا توجیهی برای چگونگی داغ بودن هسته زمین و خورشید پس از میلیون‌ها سال پیدا کنند. به این ترتیب، آخرین ایراد علمی به چیزی که بسیاری از زمین‌شناسان و دیرینه‌شناسان برای دوران اوج زمین و خورشید تصور می‌کردند هم مرتفع شد. پس از آن، مسیحی‌ها و یهودی‌ها یا باید از اعتقاد به نص صریح کتاب مقدس دست می‌کشیدند یا خود را متقاعد می‌کردند که ارتباط عقلانی وجود ندارد. این فقط یک قدم از سری قدم‌هایی بود که از گالیله تا نیوتون و داروین تا حال حاضر به کرات برداشته شد و ستون‌های جزم‌اندیشی دینی را تضعیف کرد. این روزها خواندن هر روزنامه‌ای کافی است تا نشان دهد که این گونه‌ کارها هنوز تکمیل نشده‌اند. با این وجود این کاری است تمدن‌ساز، چیزی که دانشمندان به خاطر انجام دادنش می‌توانند احساس غرور داشته باشند.

استیون واینبرگ ( Steven Weinberg) (زاده ۳ مه ۱۹۳۳ در نیویورک – ۲۳ جولای ۲۰۲۱) فیزیک‌دان مشهور آمریکایی بود که در سال ۱۹۷۹ به همراه عبدالسلام و شلدون لی گلاشو، جایزه نوبل فیزیک را به خاطر ادغام نیروی الکترومغناطیسی با نیروی هسته‌ای ضعیف که به برهمکنش الکتروضعیف معروف شد، دریافت کرد.

🎞گفت‌وگو در مورد فیزیک انرژی‌های بالا

این برنامه به منظور آشنایی بیشتر با فیزیک انرژی‌های بالا در قالب یک گفت‌وگوی زنده اینستاگرامی برگزار شد. در این برنامه به این مقاله اشاره شد:

The Usefulness of Useless Knowledge, Abraham Flexner

میهمانان

🎤 دکتر زهرا تبریزی 🇺🇸
دکتری فیزیک ذرات بنیادی: فیزیک نوترینو و انرژی‌های بالا، محقق پسادکتری در Virginia Tech

🎤 سینا صفرآبادی 🇨🇦
دانشجوی دکتری اخترفیزیک ذره‌ایی: شناسایی ماده تاریک، دانشگاه آلبرتا و DEAP-3600

🎤 بهراد تقوی 🇮🇷
دانشجوی دکتری فیزیک انرژی‌های بالا: پارادوکس اطلاعات سیاه‌چاله و AdS/CFT، پژوهشکده ذرات و شتابگرهای IPM

پرسش‌های اصلی که در این برنامه دنبال شد به شرح زیر است:

  • اسم دقیق این گرایش چیست؟
  • هدف و پرسش‌های معروف در این گرایش چیست؟ متخصصان به چه نوع از مسائل علاقه دارن؟
  • به نظر شما چه تصویر رایج غلطی در ذهن عوام در مورد این گرایش وجود دارد؟
  • چگونه با این رشته آشنا شدین؟ 
  • چه‌طور متوجه شدید که این گرایش مناسب شماست؟
  • محیط کار شما چه شکلی است؟ (آزمایشگاه، رصدخانه، پشت میز، کار با کامپیوتر و …)
  • یک روز عادی در زندگی حرفه‌ای شما چگونه سپری می‌شود؟
  • آیا از انتخابتان راضی هستید؟
  • سختی‌های زندگی شما شامل چه چیزهایی می‌شود؟
  • آیا به سایر علاقه‌مندان به این گرایش توصیه می‌کنید که به‌طور حرفه‌ای به این گرایش بپردازند؟
  • مقدمات علمی و فنی لازم برای ورود به این گرایش
  • درس‌های اصلی (ارائه شده و نشده در مقطع کارشناسی)
  • مهارت‌های جانبی (توانایی محاسباتی و کار کردن با نرم‌افزارهای خاص)
  • کدام دانشگاه و یا مراکز تحقیقاتی در ایران به این گرایش می‌پردازند؟
  • بازار کار در ایران و خارج چگونه است؟
  • امکان تحصیل در خارج از کشور و پذیرش گرفتن در این گرایش چگونه است؟
  • گرایش شما بیشتر نظری، محاسباتی یا تجربی است؟!
  • شما با فلسفه هم سلام و علیک دارید؟
  • آیا دلیل توسعه سرن کشف ذره هیگز بوده؟ آیا باز هم باید به توسعه آن کمک کرد؟ نظر شما در مورد این ویدیو چیست؟ https://www.youtube.com/watch?v=WIMGAFL8DVk 
  • آینده کاری و وضعیت رفاهی خود را چگونه می‌بینید؟ در ایران/خارج
  • رفتن از گرایش شما به سمت گرایش‌های دیگر سخت است؟

در اینستاگرام ببینید:

در یوتیوب بینید:

آنیون‌ها و آمار کوانتومی در ۲-بعد

﷽ توی فیزیک، بسته به شرایط مسئله‌ای که مطالعه می‌کنیم، به یه سری چیزها می‌تونیم بگیم ذره. از یک نگاه، فیزیک چیزی نیست جز بررسی ذرات و میدان‌ها. کیهان‌شناس‌ها به منظومه شمسی میگن یه ذره! به عبارت دیگه در فیزیک بسته به مقیاس، وقتی میگن ذره، لزوما منظور شی کوچیکی نیست وقتی با چشم بهش نگاه می‌کنیم. فقط در حوزه «فیزیک ذرات» یا «فیزیک انرژی بالا» مردم منظورشون از ذره معمولا ذرات بنیادیه. تعریف دم‌دستی از ذره بنیادی هم یه چیزیه که ساختار ریزتری نداره؛ مثلا ما ساختار ریزتری برای الکترون نمی‌شناسیم گویا. اما در مورد نوکلئون‌ها (پروتون و نوترون)، اونا رو می‌تونیم با کوارک‌ها بسازیم. پس الکترون و کوارک ذره بنیادی حساب میشن اما پروتون نه. از طرف دیگه، منظور ما از یک «ذره کوانتومی» یا به‌طور کلی یک «پدیده کوانتومی» اینه که فیزیک کلاسیک در توصیف رفتار اون ذره یا پدیده ناکافی یا ناکارآمده و اصطلاحا باید در یک رژیم کوانتومی به دنبال توصیف مناسب بگردیم.

کهکشان‌ها به قدری بزرگ هستند که به ستاره‌ها بشود عنوان یک «ذره» را نسبت داد!
این نوشته از کوانتا مگزین را بخوانید.

حالا اگه علاقه‌مند به مطالعه سیستم‌های بس‌ذره‌ای کوانتومی باشیم، یعنی بخوایم بدونیم که مجموعه‌ای از ذرات کوانتومی با یک مدل برهمکنشی خاص چه‌طوری رفتار می‌کنن اون موقع فیزیک آماری کلاسیکی که برای سیستم‌های بس‌ذره‌ای بلدیم باید قاعدتا به یک نسخه‌ کوانتومی تغییر کنه. در دنیای کوانتومی، ذرات به دو گروه فرمیون‌ها و بوزون‌ها تقسیم میشن. این طبقه‌بندی در دنیای کلاسیک اصلا نیاز نیست. به خاطر این طبقه‌بندی جدید ذرات، وقتی نیاز داشته باشیم که یک سیستم‌ کوانتومی رو به طور آماری بررسی کنیم، باید دقت کنیم که در بررسی اجزا اون سیستم با دو آمار مختلف رو به رو هستیم. یک آمار ویژه فرمیون‌ها به نام «آمار فرمی-دیراک» و یک آمار ویژه بوزون‌ها به نام «آمار بوز-اینشتین». پس منظور از «آمار کوانتومی» مجموعه‌ای از ذرات، یک بررسی فیزیک آماری کوانتومی از اون سیستمه.

یک سری چیزها مثل پروتون، نوترون و الکترون پیرو آمار فرمی-دیراک هستن. این‌ها ذراتی هستن که اسپین‌هاشون کسریه و مضرب یک‌دوم، به اینا میگیم فرمیون. اصل طرد پائولی هم فقط برای فرمیون‌ها برقراره. اصل طرد هم یک جور فاصله‌گذاری اجتماعی بین ذراته! یکی از نتایج اصل طرد اینه که برای داشتن ماده (به معنی اکثر ساختارهای فیزیکی که اطرافمون هست) باید فرمیون‌ها رو کنار هم قرار بدیم و نه بوزون‌ها رو. چون اجتماع فرمیون‌ها منجر به ساختارهای گوناگونی میشه که منجر به ایجاد ماده‌های مختلفی میشن. اما اجتماع بوزون‌ها این شکلی نیست!

مثلا فوتون که کوانتا (ذره) سازنده نوره یک بوزونه و از آمار بوز-آینشتین پیروی می‌کنه. اسپین بوزون‌ها صحیحه و اصل طرد برشون حاکم نیست. به همین خاطر میشه تعداد زیادی فوتون رو جایی جمع کرد بدون اینکه ساختار خاصی شکل بدن. به این کار اصطلاحا میگن چگالش بوز-آینشتین. در نگاه «فیزیک ذرات» برای توصیف هر پدیده‌ای علت رو میندازن گردن یه «ذره»؛ به عنوان مثال، دو تا جسم جرم‌دار رو تصور کنید که به خاطر گرانش بهم نیرو وارد میکنن. در نگاه فیزیک کلاسیک، گرانش انگار پیوسته بین دو جسم وجود داره و سبب میشه که این دو جسم بهم نزدیک بشن. مثلا زمین همیشه داره به خورشید نزدیک میشه به خاطر جاذبه گرانشی، ولی به جای اینکه سقوط کنه روی خورشید دورش میچرخه. حالا سوال اساسی اینه که این برهمکنش چه‌طور انجام میشه؟ از نگاه فیزیک ذرات، این برهمکنش گرانشی با تبادل ذره‌ای به اسم گراویتون بین خورشید و زمین انجام میشه. هنوز از لحاظ تجربی گراویتون مشاهده نشده، اما انتظار میره در صورت مشاهده، بوزونی بی‌جرم اسپین-۲ باشه!

بوز یک فیزیکدان هندی بود. قطار سوار شدن هندی‌ها رو به عنوان چگالش بوز-آینشتین در نظر بگیرید!

خلاصه تا این اواخر ما فکر می‌کردیم که ذرات کوانتومی یا باید فرمیون باشن یا بوزون و وقتی به یک سیستم کوانتومی نگاه می‌کنیم فقط با دو جور آمار روبه‌رو هستیم.

در فیزیک یک طبقه‌بندی دیگه‌ای هم وجود داره که به بعضی چیزها به جای ذره، میگیم شبه‌ذره یا Quasi-particle. این‌ها در حقیقت موجوداتی هستن که از برانگیختگی‌ میدان‌ها بیرون میان، مثل فنون‌ها. در فیزیک ماده‌چگال، فنون‌ها ذراتی هستن که سبب رسانش گرمایی توی فلزات میشن. این شبه‌ذرات همون چیزایی هستن که ما بهشون میگیم ذره پدیداره یا emergent particle. انگار ذره‌ای در عمل نیست توی یه تکه فلز، اما ذره‌ای خلق شده جوری که مسئولیت رسانش گرمایی رو برعهده گرفته. برای همین، غیر از ذرات کوانتومی معروفی مثل پروتون، نوترون و الکترون یک سری ذره دیگه هم وجود دارده مثل فونون و گراوتیون که ذرات کوانتومی هستن. برای همین انتظار اینه که همه این ذرات آمارهای کوانتومی داشته باشن.

پس:

  • بسته به مقیاس مورد مطالعه‌مون به هر چیزی می‌تونیم بگیم ذره.
  • اگه ذره‌ای کوانتومی حساب بشه اون موقع اجتماعی از اون ذرات باید از آمار کوانتومی پیروی کنه.
  • آمار کوانتومی دو نوع داشت: آمار فرمی-دیراک و آمار بوز-آینشتین

راستش همه این حرفا برای ۳-بعد بود. توی ۱۰ – ۱۲ سال گذشته مردم به صورت نظری راجع به این حرف زدن که در ۲-بعد ذرات می‌تونن آمار خیلی غنی‌تری از خودشون نشون بدن! یعنی در ۲-بعد نمیشه همه رو به دو دسته فرمیون و بوزون دسته‌بندی کرد. در ۲ بعد خیلی خبرهای بیشتری داریم. از پیشگامان این عرصه نوبلیستی بود به اسم فرانک ویلچک. (با تاماش ویچک اشتباه گرفته نشه!)

اگه مردم بتونن نتایج آزمایش بالا رو بدون کم و کاست تکرار کنن، یک اتفاق بسیار مهم تو فیزیک به حساب میاد. به‌طور خلاصه، با این‌که ذرات در ۳-بعد یا آمار فرمیونی دارن یا بوزونی اما در ۲-بعد داستان خیلی پیچیده‌تره. اگر فازی که در اثر جابه‌جایی دو تا ذره به دست میاد رو به شکل $e^{i \theta}$ در نظر بگیریم برای بوزون‌ها θ صفره و برای فرمیون‌ها π. اما در ۲-بعد θ می‌تونه هر عددی باشه! حتی بالاتر از این میشه یه فضای برداری تعریف کرد و به جای یه فاز یه ماتریس یکانی اونجا گذاشت! (این اون چیزی‌است که محاسبات کوانتومی توپولوژیک قراره ازش استفاده کنه).

پیشنهاد می‌کنم این نوشته‌ رو بخونید و فرانک ویلچکو در توییتر دنبال کنید. ویلچک جزو فیزیکدونای بزرگیه که تلاش میکنه مردم عادی هم فیزیک رو بفهمن. مثلا در مورد شبه‌ذره‌ای مثل آنیون‌ هم مطالب و سخنرانی‌های جالبی داره:

جدید: این نوشته رو در مورد ویلچک بخونید: A Prodigy Who Cracked Open the Cosmos