رفتن به نوشته‌ها

برچسب: دانش

علم و شبه‌علم

این نوشته اولین از مجموعه نوشته‌هاییست که در آن‌ها به بررسی وضعیت و جایگاه شبه‌علم در جامعه‌ی ایران خواهیم پرداخت و سعی خواهیم کرد که با دستاویز قرار دادن چند تصور شبه‌علمی مرسوم از علم بگوییم. در این نوشته‌ی اول تنها به ارائه‌ی تعاریف و تصویر کلی بسنده خواهیم کرد.

محتوای این نوشته با آنچه که در گفتگوی «پشت پرده نجوم» با محمدمهدی موسوی (قسمت ۴ و ۵) به آن پرداخته بودیم مطابقت دارد. «پشت‌پرده نجوم» عنوان یک سری از لایوهای اینستاگرامی هست که در آن با چند نفر از دانشجویان و اساتید دانشگاهی، درمورد تصویر درست علم نجوم و فرآیندها و اتفاقاتی که در عمل، در جامعه علمی در جریان است، گفت‌و‌گو شده و هم‌چنین کندوکاوی درمورد مسائل مهمی از قبیل روایتگری در علم و شبه‌علم داشته است.

این گفتگوها را از اینجا می‌توانید بشنوید:

علم چیست؟

ما در گفتگوهای روزمره معمولا واژه‌ی علم را در دو معنا استفاده می‌کنیم:

۱) دانش، به معنای عام دانستن، حال هر گونه که کسب شده باشد.

۲) نوع خاصی از دانش که دانشمندان و پژوهشگران با روش‌های خاص خودشان کسبش کرده‌اند.

اینجا اما می‌خواهیم از علم به عنوان فرآیندی که می‌تواند منجر به این نوع دوم دانش شود صحبت کنیم.

این سوال مهم که دانسته‌های ما از چیزها چگونه به‌دست می‌آیند همواره از مهمترین سوال‌های انسان اندیشه‌ورز بوده و در طی تاریخ به شکل‌های گوناگون، مردم در صدد پاسخگویی به آن برآمده‌اند. گروهی این دانسته‌ها را همیشه حاضر در ذهن آدمی تصور کرده‌اند و از فرآیندهای یادآوری این دانسته‌ها گفته‌اند، گروهی معارف بشری را تصاویری کژ و واپیچیده از از دانش‌هایی دست‌نایافتنی و برین پنداشته‌اند، گروهی دانش را در اساطیر باستان و قصه‌های پریان جسته‌اند، کسانی هم دست به دامان طبیعت و تجربه‌ی بشر از جهان مشاهده‌پذیر شده‌اند. مقصود ما از علم (Science) ریشه در همین نگاه آخر دارد و این‌گونه می‌توان صورت‌بندی‌اش کرد:

علم فرآیندی است مبتنی بر مشاهدات دقیق و آزمایش‌های تجربی برای فهم و توضیح و پیش‌بینی رویدادهای طبیعی که به روش خاصی ورزیده می‌شود و در همه حال نگاهی انتقادی به خود و مسائل دارد.

پیش از توضیح بیشتر چیزهای گفته‌شده بگذارید توقفی کرده و چیزی دیگر را تعریف کنیم: استدلال. استدلال، از ترکیب چند قضیه‌ (فرض) به یک قضیه‌ی جدید رسیدن است. از انواع استدلال‌ها ما با دو گونه‌اش اینجا کار داریم: استدلال استنتاجی و استدلال استقرایی.

استدلال استنتاجی سوار بر ارتباط منطقی بین گزاره‌ها و از کل به جزء است. مثلا می‌گوییم که همه‌ی پستانداران غده‌ای برای شیر دادن دارند و گوزن یک پستاندار است پس گوزن غده‌ای برای برای شیر دادن به نوزاد خود دارد. بیشتر استدلال‌هایی که در درس هندسه با آن‌ها سروکار داشته‌ایم و با آن‌‌ها قضایا را ثابت می‌کرده‌ایم از همین نوعند.

استدلال استقرایی بر تعدد دفعات تکرار یک پدیده و تعمیم آن مشاهده‌ی ناقص به یک گزاره‌ی کلی استوار است. مثلا ما تابه‌حال در هزاران مورد دیده‌ایم که اگر چیزی از دستمان رها شود در حالی که به چیز دیگری تکیه ندارد سقوط خواهد کرد. از این تعداد زیاد مشاهدات این نتیجه را می‌توانیم بگیریم که این یک حکم کلی و صادق است که هرگاه انسان چیزی را که به چیز دیگری تکیه ندارد رها کند حتما سقوط خواهد کرد. استدلالی که منجر به این نتیجه‌گیری شد را استدلال استقرایی می‌گوییم. در استدلال استقرایی هیچ‌گاه گزاره‌ها «اثبات» نمی‌شوند. بلکه فقط محتمل بودن آن گزاره‌ی مورد بحث را می‌توان نتیجه گرفت. این یعنی «ممکن» است که فردا رویدادی به وقوع بپیوندد که مطابق آن نتیجه‌ای نیست که از از استقرا به دست آورده‌اید. در همه‌ی روزهای عمرتان دیده‌اید که خورشید صبح‌ها طلوع می‌کند، «ممکن» است، گرچه «محتمل» نیست، که فردا این‌گونه نباشد. این که آیا این محتمل بودن و این نتیجه‌گیری می‌تواند منجر به «دانش» شود را مسئله‌ی استقرا می‌گویند.

گفتیم که فرآیند علم‌ورزی روش خاصی دارد که «روش علمی» می نامندش. اگر بخواهیم خیلی ساده‌انگارانه نگاه کنیم این روش بدین‌گونه است:

دانشمند فرضیان و حدس‌هایی را در نظر می‌گیرد. با استدلال استنتاجی از این فرضیات به حکم‌هایی می‌رسند و مدلی می‌سازد که می‌تواند راجع به مشاهدات حرف بزنند. پیش‌بینی‌ها و نتایج مدل را تحت آزمایش قرار می‌دهد و اگر نتایج مدل با مشاهدات تجربی سازگاری داشت اعلام می‌کند که این مدل از این آزمایش سربلند بیرون آمده است و می‌تواند مدل خوبی برای تبیین آن پدیده باشد. همه‌ی موارد قبل از جمله ساخت مدل و نحوه‌ی انجام آزمایش شرایط و ویژگی‌های خاصی دارند که بعدتر راجع به تعدادی از آن‌ها صحبت خواهیم کرد.

روش علمی، نگاره از ویکی‌پدیا

در دنیای واقعی اما هیچ دانشمندی چنین مسیر و چهارچوبی را جلوی خود قرار نمی‌دهد تا بعد از فهمیدن اینکه الان کجای مسیر است قدم بعدی خود را مشخص کند. روش علمی واقعی ،اگر اصلا بتوان این نام را بر چیزی نهاد، حلقه‌ایست که اجزایش ارتباط پیچیده و چندگانه‌ای با یکدیگر دارند. فرضیات گاه از مشاهدات می‌آیند و گاه شهود دانشمند نسبت به پدیده، مدل‌ها و حدس‌های پیشین خود نشانه‌هایی به دانشمند می‌دهند که باید چه چیز را و چگونه مشاهده کند. در عمل دانشمند بین مراحل این روش دائماً در حال پس و پیش رفتن است.

برگردیم به مدل ساده‌ای که داشتیم؛ دانشمند مدل می‌سازد و مدل را آزمایش می‌کند. به این بپردازیم که این ویژگی‌های خاص که گفتیم مدل و آزمایش باید داشته باشند چه هستند.

آزمایش باید تکرارپذیر باشد و نتایج بازتولیدپذیر. همچنین مدل باید تا حدی جهانشمول باشد. اگر من می‌توانم آزمایشی را انجام دهم و نتایجی بگیرم شما هم باید بتوانید از همان آزمایش در شرایط یکسان نتایج یکسان بگیرید. مدلی که فقط برای من پیش‌بینی می‌کند یا آزمایشی که تکرارپذیر نیست نمی‌تواند علمی باشد. همچنان است مدلی که تنها راجع به خودکار در دست من حرف می‌زند و هیچ تعمیمی برای هر خودکاری در شرایط مشابه ندارد. همچنین مدل علمی حد مشخص دارد. یعنی مشخص می‌کند که راجع به چه و تا کجا می‌تواند حرف بزند و کجا خارج از حد تبیینش است.

آزمایش علمی کنترل شده است. درک ما از وقایع و چیزها پر است از انواع خطاها و سوگیری‌ها. آزمایش علمی باید به‌گونه‌ای باشد که جلوی دخالت این سوگیری‌ها در نتیجه را بگیرد. برای مثال می‌توان به اثر دارونما اشاره کرد. آدم‌ها می توانند اثر مثبت یک دارو را روی خود ببینند بدون اینکه در واقع آن دارو کاری کرده باشد. صرف تلقین اینکه دارویی مصرف شده در بیمار حس بهتر شدن بوجود می‌آورد. برای جلوگیری از چنین خطاهایی گروه‌های کنترلی که گمان می‌کنند دارو را مصرف کرده‌اند را در آزمایش‌ها در نظر می‌گیرند که در حقیقت دارویی بی‌اثر (دارونما) به آن‌ها داده شده است.

همچنین در آزمایش‌های به کور بودن آزمایش دقت می‌شود. به عنوان یک مثال تاریخی خوب از اینکه چطور توجه نکردن به این مورد می‌تواند حتی دانشمندان را فریب دهد مثال زیر را ببینید.

اعضای جامعه‌ی علمی (Scientific Community) وظیفه‌ی نقد و بررسی و داوری کارهای همکارانشان را دارند و به پشتوانه‌ی این نقد و داوری همیشگی در جامعه است که گفتمان علمی همواره می‌تواند پویایی و امکان اصلاح خویش را حفظ کند.

در آخر برگردیم به مسئله‌ای که همان ابتدا مطرح کرده بودیم. گفتیم که «مسئله‌ی استقراء» سدی است که راه «اثبات» به معنای دقیق کلمه در علم تجربی را بسته است. مدل‌های علمی را نمی‌توانیم چنان اثبات کنیم که یک قضیه‌ی هندسی را می‌کنیم. فیلسوفان علم بسیار در این مورد اندیشیده‌اند که چگونه می‌توان بر این مسئله فائق آمد. یعنی چگونه می‌توان از بین چندین مدل که به تبیین طبیعت می‌پردازند یکی را برگزید. از جمله پیشنهادهایی که این افراد داده‌اند موضوع «ابطال‌پذیری» یک مدل علمی است. مدلی ابطال‌پذیر است که بتوان مشاهده‌ی نتایج ابطال‌کننده‌اش را هم متصور شد. بنابراین اگر مدلی داشته باشیم که هر نوع پیشامد ممکن را بتواند توجیه کند و نتوان مشاهده‌ای را متصور شد که این مدل از پس تبیینش برنیاید، آن مدل نمی‌تواند مدل علمی خوبی باشد.

تا اینجا کمی با این آشنا شدیم که علم چیست و چه چیزهایی را علمی می‌گوییم. هرآنچه که با معیارها و ویژگی‌هایی که در بالا گفتیم سازگاری نداشته باشد را در حیطه‌ی علم به شمار نمی‌آوریم. نباید این گزاره به این تعبیر شود که هرآنچه با این ویژگی‌ها سازگار نباشد به ضرورت باطل یا بی‌مصرف یا مهمل است، بلکه فقط علم نیست. به عنوان مثال تاریخ، ادبیات، فلسفه، اخلاق، مذهب و هنر هیچ‌یک در ساختار گفته شده نمی‌گنجند، اما کسی به این دلیل منکر اهمیت آن‌ها نمی‌شود. همچنین نباید فراموش کرد که علم در مورد بخش خاصی از معرفت بشری نظر می‌دهد و به‌تنهایی هیچ حرفی در مورد سوالاتی مثل معنای زندگی، ارزش‌های زندگی یا زیبایی یک اثر هنری نمی‌زند.

برای خلاصه کردن آنچه تا اینجا گفته‌ایم:

علم فرآیندی است خودانتقادی، مبتنی بر تجربه و استدلال‌های معتبر منطقی در جهت شناخت و تبیین جهان قابل مشاهده. کار علمی ویژگی‌ها و معیارهای خاصی دارد که از آن‌ها سخن رفت.

شبه‌علم چیست؟

گفتیم که علم چیست و غیرعلم چه. حال اگر چیزی وجود داشته باشد که در حدود و ویژگی‌های گفته شده برای علم نگنجد اما ادعا و اصرار داشته باشد که علمی است و در تلاش باشد که خود را به ظاهر امور علمی درآورد می‌گوییم که با شبه‌علم روبرو هستیم. این ادعاها گاه از سر ندانستن‌اند و گاه برای شیادی. در ادامه چند ویژگی مشترک که معمولا در ادعاهای شبه‌علمی می‌بینیم را مرور خواهیم کرد.

ادعاهای شبه‌علمی معمولاً گزاف و درشتند. از ادعای درمان همه‌ی بیماری‌ها تا ادعای کشفی که جهان و زندگی مردمان را در کوتاه‌مدت زیر و زبر خواهد کرد و ادعاهای همه‌توانی و همه‌فن‌حریف بودن. این ادعاهای گزاف هم معمولا آمیخته به زبان گنگ و مغلق و پر از اصطلاحات فنی‌اند. شبه‌علم می‌خواهد در نظر مردم خود را علم بنمایاند پس لباس علم می‌پوشد و از اصطلاحات و استدلال‌هایی شبیه به آن‌چه که دانشمندان به کار می‌برند استفاده می‌کند.

ادعاهای شبه‌علمی یا چنان گنگ و کلی‌اند که نمی توان آن‌ها را با تجربه و اندازه‌گیری آزمود یا اگر هم بتوان به هزار حیله از آن می‌گریزند. اگر هم مشاهده و آزمونی را پیشنهاد دهند معمولا آزمون‌هایی بدون کنترل مناسب و بی‌توجه به سوگیری‌های دخیل در موضوعند. مجموعه‌ای کامل از انواع مغالطه‌ها را نیز می توان در سخن‌هایشان پیدا کرد. از این جمله می‌توان مغالطه‌های توسل به نادانی، ذوالحدین جعلی و توسل به اکثریت را به عنوان پربسامدترین‌ها نام برد.

از دیگر نشانه‌هایی که به کرات در میان مدعیان شبه‌علم دیده می‌شود نوعی مالیخولیای توطئه‌ای پنهان است. آنان بر این گماند که از طرف جامعه‌ی دانشگاهی یا دولت‌ها یا شرکت‌های بزرگ نادیده گرفته شده‌اند یا حتی علیه‌شان اقداماتی صورت گرفته است. نوعی استدلال مشترک هم که در میانشان می‌توان دید ارجاع ناموجه و وارونه به تاریخ علم است. بسیارند کسانی که در جواب متهم به غیرعلمی بودن می‌خواهند داستان گالیله را به فرد منتقد گوشزد کنند.

مشکل کجاست؟

گفتیم که شبه‌علم چیست و چه نشانه‌های معمولی دارد.اکنون این را می‌پرسیم که چرا و چگونه شبه‌علم بوجود می‌آید. چرا کسانی چنین چیزهایی را می‌پرورانند و چرا کسانی هستند که چنین چیزهایی را بپذیرند.

نقل قول منسوب به اینشتین

به نظر مشکل اصلی فهم مخدوش از فرآیند علم‌ورزی و دانش ناکافی از مفاهیم اولیه‌ی علوم پایه باشد. وقتی کسی در یک موضوع علمی چیزهایی پراکنده شنیده باشد بی‌آنکه بداند این دانش چگونه کسب شده است و چه فرآیندی نیاز است که بتوان چنین چیزی را بوجود آورد این امکان هست که بر این گمان ناصواب افتد که او هم می تواند به سادگی از خیالات و تصورات خود یک نظریه‌ی علمی بدیع پدید آورد. توهم دانستن به علاوه‌ی برداشتی سطحی از نقل قولی از اینشتین در اهمیت تخیل و رجحانش بر دانش می‌تواند ترکیبی سخت گمراه‌ کننده بسازد. البته همه‌ی این حرف ها با این فرض است که با یک کژفهمی روبروییم و نه یک شیادی.

مردم هم احتمالاً به شبه‌علم تمایل دارند چون به راحتی نتایجی را در اختیارشان می‌گذارد که خواهان آنند. شبه‌علم ادعایی گزاف می‌کند بی‌آنکه چیز زیادی بخواهد ،نه چنان دانش پیشینی می‌طلبد و نه مرارت‌های علم‌ورزی دقیق را، چرا مردم از آن استقبال نکنند؟ ادعای درمان سخت‌ترین بیماری‌ها با نوشیدن جوشانده‌ی یک گیاه و ادعای توضیح چگونگی آغاز کیهان با همان تفسیر سیاسی که شما می‌پسندید. وقتی مردم ندانند که چه علم است و چه علم نیست از بین گزینه های موجود آن را برمی‌گزینند که ساده‌تر، در دسترس‌تر و خوشایندتراست. اما چرا مردم نمی‌دانند که علم چیست و مصداق‌هایش چه هستند؟ چون هیچ‌گاه چنین چیزی چنان که باید آموزش داده نشده است. سواد علمی موضوعی مهجور مانده است. در جامعه‌ای که دغدغه‌های متولیان آموزش نه توانایی افراد جامعه در مشارکت فعال در بحث‌های موجود به عنوان یک شهروند که کسب توانایی پاسخگویی ماشین‌وار به انواع خاصی از سوال‌ها باشد و دانش‌آموزان در یک مسابقه‌ی بزرگ اسب‌دوانی که تنها عده‌ی اندکی «پیروز» میدان فرض می‌شوند چگونه می‌توان چیزی جز این را انتظار داشت؟

در نوشته‌های بعد بیشتر در مورد شرایط موجود، عوامل دخیل در آن و چاره‌گری‌هایی ممکن صحبت خواهیم کرد.


ویدیوهای «علم، غیرعلم و شبه‌علم» و «ما و شبه علم» را می‌توانید در اینجا ببینید:

پشت پرده نجوم ـ قسمت چهارم (علم، غیرعلم و شبه‌علم)
پشت پرده نجوم – قسمت پنجم (ما و شبه علم)

ساخت‌و‌سازگرایی در آموزش

لانیال لاکروکس (Lionel LaCroix) دو دیدگاه موجود در آموزش‌ ریاضی، با عناوین «رفتارگرایی» و «ساخت‌وسازگرایی» را مقایسه کرده و این نوشته توسط دکتر زهرا گویا ترجمه شده است: «مقایسه بین دیدگاه‌های رفتارگرایی و ساخت‌و سازگرایی». 

لازم به ذکر است، هم‌اکنون رفتارگرایی بر همه‌ جای دنیا حاکم است و ساخت‌و‌سازگرایی کماکان به عنوان یک چشم‌اندازه مطرح می‌شود. اگر با مفاهیم رفتارگرایی و/یا ساخت‌و‌سازگرایی آشنایی ندارید حتما به نوشته لاکروکس یا ویکی‌پدیا رجوع کنید. به طور خلاصه:

  • رفتارگرایی (Behaviorism)، مکتبی در روان‌شناسی است که اعتقاد دارد برایِ شناختِ یک موجودِ زنده، نیازی به بررسی حالت‌هایِ درونیِ او (مثلِ فکر کردن) نیست و تنها بررسیِ محرک‌های خارجی و رفتارهایِ بیرونیِ آن موجود (همانندِ گریه کردن) کافی است.
  • ساخت‌وساز گرایی یا سازنده‌گرایی یا ساخت‌گرایی (Constructivism) یکی از نظریه‌های یادگیری‌ست که براساس آن، دانش توسط فرد ساخته می‌شود و تولید دانش، فرایندی مستمر است که تجربه انفرادی افراد از جهان را سازمان می‌بخشد. 

همه‌ی ما به همراه مردم زیادی در سرتاسر دنیا تجربه‌ی کلاس‌های درسی که بر مبنای رفتارگرایی (سنتی) اداره می‌شدند را داریم. کلاس‌هایی که دانش‌آموزان منفعلانه در آن می‌نشیند، به معلم گوش می‌سپارند، تمرین‌های خود را در کتاب‌کار/دفتر مشق می‌نویسند و در نهایت برای امتحانی آماده می‌شوند که هر کس نمره‌ی بیشتری کسب کند کارت صدآفرین می‌گیرد. در نهایت هم، تعدد این کارت‌ها مبین یادگیری بیشتر فرد است. اما امروز، به خاطر پیچیدگی مسائل اجتماعی، نگاه رفتارگرایانه دیگر نگاهی کارآمد و موثر نیست.  بر اساس نگاه رفتارگرایانه، سیستم آموزش و پروش یک سیستم مکانیکی است که دستورالعملی کلی برای همیشه دارد به طوری که اگر سیستم به خوبی تنظیم شود، می‌تواند به درستی کار کند و خروجی مورد نظر را تحویل دهد. درست مانند نگاه‌ رستوران‌های زنجیره‌ای مک‌دونالد به تهیه همبرگر! در صورتی که می‌دانیم این سیستم تشکیل شده از انسان‌هایی است که با هم‌دیگر متفاوت هستند و تنوع در این سیستم، از دانش‌آموز به دانش‌آموز دیگر فرق می‌کند. اعضای این سیستم با همدیگر برهمکنش و تعامل دارند، بنابراین ما با یک «سیستم پیچیده» مواجه هستیم که در آن‌ ایده‌ خطی بودن آموزش صادق نیست. شما نمی‌توانید انتظار داشته باشید اگر یک‌سری فرایند در کلاس درس رخ دهد یا اینکه یک سری پاسخ‌ها به محرک‌های شما (آزمون) داده شود، یادگیری رخ داده است. همین‌طور نگاه فروکاست‌گرایانه (تقلیل‌گرایانه) به مقوله دانش و نگاه «کل برابر جمع اجزا است» دیگر برقرار نیست (” more is different“) و ما نمی‌تواینم این سیستم‌ را تقلیل بدهیم. همه‌ی این‌ها مواردی است که ما در مورد یک سیستم پیچیده می‌دانیم.

ژان پیاژه، بنیان‌گذار ساخت‌وسازگرایی
ژان پیاژه، بنیان‌گذار ساخت‌وسازگرایی

اگر یادگیری را به عنوان اصلی‌ترین هدف آموزش و پروش مطرح کنیم، آن‌گاه هر رهیافتی که بیشتر به برآورده ساختن این هدف کمک کند، رهیافت بهتری است. ما از قرن ۲۰ام در چارچوب ساختارگرایانه به فرزندان خود آموزش داده‌ایم و روز به روز حجم آموزش را گسترده‌تر کرده‌ایم به طوری که طبق آمار UNESCO در ۳۰ سال آينده، تعداد افرادی که فارغ التحصيل خواهند شد در سرتاسر جهان بيشتر از تمام افرادی است که از ابتدای تاریخ تا کنون از طريق آموزش و پرورش فارغ التحصیل شده‌اند. نگاه ساخت‌وسازگرایانه، هر چند که ظاهرا بیشتر زمان و هزینه‌بر است، تلاش بیشتری برای رسیدن به این هدف می‌کند. در این رهیافت قرار نیست که معلم مانند یک هاب اطلاعات را به دانش‌آموزان بدهد و یا اینکه بگوید فلان چیز بهمان جاست، بروید و بردارید! بلکه یادگیری در این رهیافت مجموعه‌ای از تعاملات بین دانش‌آموزان و معلم و بین خود دانش‌آموزان است. به‌ دیگر سخن، آموزش فردی می‌شود، به طوری که هر کس بتواند دانش خودش را کسب کند! هنگامی که از رهیافت رفتارگرایانه در آموزش استفاده می‌کنیم، در بعضی موارد، دچار توهم یادگیری می‌شویم. درست مانند کسی که مدت‌ها رژیم غذایی می‌گیرد ولی در نهایت لاغر نمی‌شود! در نگاه رفتارگرایانه، هدف از آموزش و فرهنگ غالب بر آن پاسخ دادن به محرک‌(آزمون)هاست. آزمون و ارزشیابی نیاز است ولی نباید به عنوان هدف یادگیری مطرح شود چرا که در این صورت، نتیجه‌اش می‌شود وضع کنونی که افزایش یادگیری راه‌های گوناگون تقلب و/یا شیوه‌های گذار از آزمون، مشتری بیشتری نسبت به خود یادگیری دارند! از طرف دیگر، با یک آزمایش ساده، درست چند روز پس از هر آزمون، می‌توان به میزان یادگیری دانش‌آموز پی برد! در عوض، رهیافت ساخت‌وسازگرایانه به دنبال تثبیت یادگیری و ایجاد تغییرات ماندگار است به گونه‌ای که دانش‌آموز بتواند در هر زمان مسئله حل کند و از دانش خود استفاده کند. در نهایت در مسیر آموزش و پروش باید استعدادهای دانش‌آموزان شکوفا شوند. همین‌طور دانش‌آموز باید پس از مدتی مستقل شود، باید بتواند بدون نیاز به معلم یادگیری خود را توسعه دهند. 

درمورد برنامه درسی، اگر بخواهیم دنباله‌رو نگاه رفتارگرایانه باشیم، باز هم از الگوی مک‌دونالد استفاده کرده‌ایم! در صورتی که برنامه درسی باید مانند رستوران‌های چینی باشد! در رستوران‌های چینی، غذای چینی سرو می‌شود با این تفاوت که در هر محله و هر شهر تفاوت‌هایی وجود دارد (بر عکس رستوران‌های مک‌دونالد که همه چی استاندارد شده و دقیقا مشخص شده است.) آنچه معلم درس می‌دهد، ریاضی است، اما نوع آموزش کلاس به کلاس باید متفاوت باشد. این که عده‌‌ای خارج از کلاس، برای کلاس برنامه درسی تدوین کنند و طرح درس بنویسند قابل قبول نیست! برنامه درسی باید معنادار و مرتبط با دانسته‌ها و نیازهای دانش‌آموزان باشد. برنامه‌ی درسی نباید این حس را القا کند که آموزش امری وقت‌گیر و بی‌فایده است. کسانی که ترک تحصیل می‌کنند معمولا برنامه درسی (مدرسه) را وقت‌گیر، ناکارآمد و نامرتبط می‌دانند. از سوی دیگر، برنامه‌آموزشی باید ساختاری ارگانیک و زنده داشته باشد به طوری که با تحول کلاس، دچار تحول شود.  برنامه‌ای که انعطاف لازم را نداشته باشد، خشک و خسته‌کننده خواهد شد. به طور کلی، نمی‌توان یک الگو (طرح‌درس) کلی برای همه نوشت، مسیر آموزش باید متناسب با مخاطب باشد.

آن‌چه بیشتر از هر چیز رهیافت رفتارگرایانه را معیوب جلوه می‌دهد نبود جایی برای بروز خلاقیت و اشتیاق است. در این نگاه، همه چیز باید تحت یک‌ چارچوب مدون و مشخص پیش رود. اگر دانش‌آموز دچار خطا شود یا معلم در حین یاددهی دچار خطا شود، رفتارگراها خطا را به عنوان یک تهدید محسوب می‌کنند. درصورتی که در نگاه ساخت‌وسازگرایانه، هر خطا مانند درد یک بیمار، نشان دهنده‌ی نقصی در سیستم است که نیاز به بهبود و رسیدگی دارد. به دیگر سخن، خطا نه تنها چیز بدی نیست، چنان‌چه درد چیز بدی نیست، بلکه هشداری است برای جلب توجه ما به نقص پیش‌آمده. از طرف دیگر، هنگامی که دانش‌آموز از خطا کردن بترسد، دیگر به خود جرات تجربه کردن راه‌‌های جدید و ایده‌های تازه را نمی‌دهد، چیزی که یقینا به مرگ خلاقیت منجر می‌شود. احتمالا برای همه ما پیش‌آمده که در کلاس درس ایده‌ای مطرح کرده‌ایم که به خاطر عدم اجازه معلم به کامل مطرح کردن آن ایده، دیگر در آن کلاس ایده‌ای مطرح نکرده‌ایم. 

در یک مطالعه‌ی انجام شده بر روی ۲۸ دانش‌آموز دوره‌ی ابتدایی که در یک کلاس ریاضیات تجربی (با رویکرد ساخت‌وسازگرایانه) شرکت می‌کردند، دانش‌آموزان در گروه‌هایی بر روی مسائل پیچیده‌ای پیرامون تفکر جبری و مفهوم عدد کار میکردند، و لازم بود همه‌ی گروه‌ها در پایان روز، یافته‌هایشان را با کل کلاس در میان بگذارند. نتایج حاصل از کلاس آزمایش به شرح زیر، بیان شد:

«ما مشاهده کردیم که دانش‌آموزان [کار را] به صورت یادگیرندگان منفعل، شروع می‌کنند و شرکت‌کننده‌های بسیار فعالی در یادگیری خودشان می‌شوند. ما دانش‌آموزان بی‌رغبت را دیده‌ایم، که درگیر شدند و از روی میل، شروع به ارائه‌ی عقاید و پاسخ‌هایشان به مسائل ریاضی نمودند. ما دانش‌آمو‌زانی را دیده‌ایم که با درک بسیار پایین، از حتی اصلی‌ترین اصول ریاضی، یاد می‌گیرند که چگونه یک مفهوم را کشف کنند، یک قضیه تدوین کنند و سپس تبیین ریاضی درست را برای آن قضیه ارایه دهند.»

مارک تواین منتقد آموزش رفتارگرایانه
مارک تواین منتقد آموزش رفتارگرایانه

مارک تواین اینطور فکر می کرد که: «کالج جایی است که یادداشت های استاد مستقیماً به یادداشت هاید دانشجوها می رود، بدون اینکه از مغز هیچ یک از آنها عبور کند.» بدون شک نظر تواین در مورد آموزش با رهیافت رفتارگرایانه است که در آن تدریس به صورت انتقال دانش از معلم به دانش‌آموز است و معلم محور و کنترل کننده‌ی فرآیند یادگیری است. در صورتی که در رهیافت ساخت‌وسازگرایانه‌، تدریس، فرآیندی مستمری از مبارزه، گفت‌وگو، آزمایش‌کردن، بازتاب و عزم و اراده است که یادگیرندگان در جریانِ ساختن و دوباره ساختن باورهای خود، آن را طی می‌کنند. در این رهیافت حالت تدریس، برانگیختن کنجکاوی دانش‌آموز و ایجاد فرصت‌های مناسب برای رشد و شکوفایی استعداد دانش‌آموزان است. در حقیقت فرصت مناسب برای یادگیرنده‌ها ایجاد می‌شود تا آن‌ها بتوانند بر تجربه‌های خود بازتاب داشته باشند و در نتیجه، قادر شوند تا تضادهای بین فهم و درک‌های موجود خود را با تجربه‌های جدید، حل کنند و فهم و درک‌های بدیل را در نظر بگیرند. این به معنی نقص ادعای مارک تواین است. از طرف دیگر از آن‌جا که افراد از هم‌سن و سال‌های خود بیشتر و راحت‌تر یادمی‌گیرند، یادگیری در رهیافت ساخت‌وسازگرایی تسهیل می‌یابد. نکته‌ی قابل توجه در ساخت‌وسازگرایی استفاده از هر ابزاری است که به یاددهی و یادگیری کمک کند، در صورتی که در رهیافت رفتارگرایانه معلم به تخته سیاه و گچ بسنده می‌‌کند.

 موضوع دیگری که تفاوت عمده را بین این دو دیدگاه ایجاد می‌کند، نقش معلم و نقش دانش‌آموز است. معلم در رهیافت ساخت‌وسازگرایی فقط مسئولیت تسریع روند یادگیری را برعهده دارد. به این معنی که، برعکس رفتارگرایی که معلم همه‌کاره فرایند آموزش است، معلم فردی است مسلط بر موضوع و مباحث مرتبط و پیشرفته‌تر از آن که به عنوان یک مدیر، مسئولیت هدایت مسیر آموزش، ارائه فعالیت‌های مناسب و خودکفا کردن دانش‌آموزان را برعهده دارد. معلم باید شرایط حاکم بر کلاس را کنترل کند و آن را به سمتی که برنامه درسی آن را مشخص کرده پیش‌ براند. یک معلم خوب باید بتواند دانش‌آموزان با هر سطحی از دانش را به میزان قابل توجهی رشد دهد. از طرف دیگر، دانش‌آموز که در نگاه رفتارگرایی فقط یک مستمع و جذب کننده‌ی منفعل است، در این نگاه فعالانه و هدفمند، ساختار و معنا را بر تجربه تحمیل می‌کند تا آن را بهتر درک کند و در محیط، به کار گیرد. آن‌که در این نگاه در کانون کنترل فرآیند یادگیری قرار می‌گیرد دانش‌آموز است و به همین خاطر او قادر می‌شود تا مسئله حل کن قهاری شود. در نهایت دانش‌آموز، نسبت به یادگیری احساس تملک می‌کند و برای آن، برنامه کاری تعیین می‌کند.

در مجموع، رهیافت ساخت‌وسازگرایی نیز دچار معایب و مزایایی است که استفاده از آن بسیار پرمنفعت‌تر است نسبت به رفتارگرایی. ساخت‌وسازگرایی، پرهزینه، زمان‌بر و نیاز به آموزش بسیار زیاد معلمان دارد. همین‌طور دسترسی به طرز تفکر دانش‌آموز  و تهیه فعالیت‌های یادگیری مناسب بسیار دشوار هستند. با این وجود این تنها چاره‌ای است که امروز برای آموزش داریم. سرمایه‌گذاری در «توسعه‌ی حرفه‌ای» هزینه نیست بلکه یک سرمایه‌گذاری پرسود است که چاره‌ای جز آن نداریم. در زمانه‌ای که با بحران اقلیم منابع انسانی و مرگ خلاقیت در مقیاس جهانی روبه‌رو هستیم، ما باید اختیارات آموزش را به دست مدارس و معلمان بدهیم به گونه‌ای که مسئولیت هدایت و کنترل کلاس به دست معلم باشد و نه سیاست‌گذارهای عرصه‌ی آموزش. باید یادآوری کنیم که آموزش، یک سیستم مکانیکی نیست، بلکه یک سیستم انسانی است که پویا و زنده است. همین‌طور تدریس یک حرفه‌ی خلاقانه دارای ظرافت‌های خاص خود است.